مجله نوجوان 210 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 210 صفحه 32

بریم. اونجا برف زیادی نشسته. قبل از اینکه بچه‏ها بیان می‏تونیم پشت انبار هیزم پناه بگیریم و از اونجا همه رو با برف بزنیم! همانطور شد که پسر پیش­بینی کرده بود؛ بچه‏ها به دنبال آنها به پشت عمارت دویدند. پسر و پیرمرد، آنها را در کنجی گیر انداختند و با گلوله‏های برفی که پیش از رسیدن آنها آماده کرده بودند همه را قلع و قمع کردند. همان پسری که دوست داشت از دخترها دفاع کند، با بدجنسی تکه‏ای گِل لای یک گلولۀ برفی گذاشت و به سمت پیرمرد پرتاب کرد. اتفاقاً گلوله به سینۀ پیرمرد خورد و پیراهن پیرمرد را گلی و کثیف کرد. پسر هم‏تیمی پیرمرد نگاهی به پیرمرد کرد و گفت: حالا حقش رو می‏ذارم کف دستش! پسرۀ بچه ننه! گلوله‏ای از برف درست کرد و لای آن تکه سنگی گذاشت. پیرمرد گلوله را از دست پسر گرفت. در چشمانش خیره شد و گفت: نامردیه! پسر کمی تعجب کرد. پیرمرد ادامه داد: داریم بازی می‏کنیم! فقط بازی! پسر لبخندی زد و گلوله‏ای با برف درست کرد و به سمت گروه بچه‏ها پرتاب کرد. حسّ قشنگی بود. به زیبایی کودکی. به زیبایی دانه‏های برفی که می‏بارید... *** پرستار برای چندمین بار به در اتاق پیرمرد ضربه زد ولی پاسخی نشنید. سینی غذا را روی زمین گذاشت و آرام لای در را باز کرد. پیرمرد آرام روی تختخواب دراز کشیده بود. لحاف مخمل قرمز را تا زیر چانه بالا کشیده بود. پرستار بالای سرش رفت. چشمان پیرمرد باز بود و لبخندی شیرین به لب داشت. چشمانش به بیرون از پنجره خیره مانده بود. بیرون از پنجره دانه‏های برف آرام آرام پایین می‏ریختند. وقتی دکتر برای صدور گواهی فوت بالای سر پیرمرد آمد و لحاف مخمل قرمز را کنار زد، لکه‏ای گلی بر روی پیرهن پیرمرد به جا مانده بود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 210صفحه 32