مجله نوجوان 58 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 58 صفحه 5

کردند تا هم خبر طلاق را به صورت خوبی برساند و هم ارینب را به آینده ای خوش امیدوار کند و هر شرطی را بپذیرد و با وکالت رسمی او را برای یزید عقد کند. ابودردا از شام به طرف عراق حرکت کرد. در سر راه به مدینه وارد شد و حسین بن علی را ملاقات کرد و داستان را گفت. حضرت امام حسین علیه السّلام گفت:« ببین چه کارها می کنند! عائله ای پریشان می کنند تا دختر بی گناهی را به هوسبازی که قدرش را هم نمی شناسد برسانند. حالا ضمن اینکه پیغام خودت را می رسانی از طرف من هم وکیل هستی که اگر ارینب راضی باشد، او را برای من عقد کنی و خیر او را در این می بینم.» ابودردا آمد به عراق و با ترتیب دادن مقدماتی که می دانست به خانهء ارینب راه یافت و در حضور دختر و مادرش جریان طلاق را شرح داد. ارینب بسیار ناراحت شد و گفت:« انالله و اناالیه راجعون. با آن همه عزّت و احترام و امید و آرزویی که داشتم، دیدی چه به سرم آمد؟!» ابودردا او را دلداری داد و گفت:« زندگی گاهی از این پیشامدها دارد ولی دنیا تمام نشده، هم اینک من از طرف دو نفر از سرشناسان که خیلی از پسرعموی بی وفایت مهمترند، پیغام خواستگاری آورده ام. یکی یزید پسر معاویه که جاه و مقامشان را می دانی.» ارینب تعجب کرد و گفت :« دیگر حسین بن علی علیه السّلام که بزرگواری و درجهء عزّت و حرمتش را همه می دانند.» ارینب گفت:« من پسرعمویم را می خواستم باشد تا فکرهایم را بکنم.» و ابودردا رفت و آمد تا یک روز نمی توانم تصمیم بگیرم، یزید فرزند من و حسین فرزند امیرالمؤمنین است و هر کدام آیندهء دیگری می دهند. امّا امروز نیّت کرده ام با خود تو مشورت کنم و گمان دارم که در مشورت امین باشی. به نظر تو کدام را انتخاب کنم که بهتر باشد؟!» ابودردا گفت:« حالا که مرا مشاور خود قرار دادی باید چیزی بگویم که اگر دختر خودم بود، به او می گفتم و آن این است که اگر جاه و مقام و پول وپله و تجمل و طلا و جواهر دوست می داری، یزید را انتخاب کن؛ امّا اگر پاکی و نیک و رضای وجدان و خشنودی خدا و سعادت معنوی را می خواهی، حسین را. حسین کسی است که لب و دندان او را پیغمبر خدا می بوسید و چه فخر و شرفی از این بهتر است.» ارینتب گفت:« راست گفتی! من هم حسین بن علی را انتخاب کردم.» اودردا گفت:«من از طرف او وکیلم که تو را به عقد او در آورم و می روم و می گویم که کار تمام شد. شما هم تا روز است با محارم خود به مدینه حرکت کنید تا در امن و امان باشید.» خبر وصلت ارینب با امام حسین را به شام بردند. خبر در لحظه ای به معاویه رسید که ام خاله زن یزید در حضورش بود و معاویه به او گفت: خوشا به حالت ای ام خاله! چه بسا دیگری سعی می کند و کار به مراد کسی که سعی نکرده، تمام می شود. تو هم از هووداری آسوده شدی. و این شعر بعدها میان عربها ضرب المثل شد.امّا یزید با شنیدن خبر بسیار آزرده شد و دیگر چاره ای نبود چون معاویه نمی توانست با حسین در بیفتند. از طرفی چون منظور از همهء برنامه ریزیهایشان آزاد کردن ارینب از عقد عبدالله سلام بود، حالا که ارینب به دامشان نیفتاده بود، دیگر از ازدواج دختر معاویه با عبدالله سلام هیچ حرفی نمی زدند و اندک اندک به او فهماندند که خبری نیست. وقتی به عبدالله قول و قرار خود را با معاویه گوشزد کرد. به دستور معاویه یکی از اطرافیان به عبدالله گفت:« چه می شود؟! دختر خودش راضی نیست و می گوید چگونه من زن کسی شوم که دخترعموی خود را با آن همه جمال و کمال رها کرد و برای چنین آدمی رها کردن زن تازه نیز دشوار نخواهد بود.» عبدالله سلام حیله ای را که به کار برده بودند، دریافت. از اشتباه خود پشیمان بود امّا دست کم خوشحال بود که ارینب یزید را انتخاب نکرده و حسین را انتخاب کرده است. بعد از چندی افسرده و نامردا به عراق حرکت کرد. وقتی به مدینه رسید نامه ای از امام حسین علیه السّلام دریافت کرد که او را نزد خود دعوت کرده بود. آمد خدمت امام حسین علیه السّلام و امام او را به منزل ارینب برد و در آنجا به عبدالله سلام فرمود:« اینک امانت خود را پس بگیر! من هرگز به ارینب نزدیک نشدم و اینک هم او را طلاق دادم و به عقد تو درآوردم. من می خواستم او را از شرّ یزید و مکر پدرش نگاه دارم و خدا را شکر که حالا حق به حقدار برمی گردد.» راوی داستان گفته است که آن روز عبدالله و ارینب چنان از شوق و شادی اشک می ریختند که همهء اطرافیان را به رقت آوردند. بعضی از تاریخ نویسان، این پیشامدها را از سببهایی می دانند که یزید نسبت به امام حسین کینه پیدا کرد ولی بعضی هم این مطلب را قبول ندارند. چند مأخذ معتبر مرد فرستاده را ابوهریره و چند مأخذ دیگر ابودردا نوشته اند و در نقل عبارات تفاوتهایی دارند. دربارهء این قصّه چند کتاب مستقل و چند داستان مفصّل نوشته شده،آنچه را در اینجا آمد خلاصهء ماجراست.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 58صفحه 5