مجله نوجوان 58 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 58 صفحه 28

داستان نویسنده : کارول مور مترجم : دلارام کارخیران چه کسی تکالیف پاتریک را انجام داد ؟ پاتریک هیچوقت تکالیفش را انجام نمی داد! این راهمه می دانستند پاتریک معتقد بود هندسه و زیست شناسی و زبان خارجی، خسته کننده ترین موجودات دنیا هستند! برای پاتریک، تخته سیاه، نمادی از شب و صدای معلم، نمادی از صدای دلنشین لالایی بود! تمام وقت پاتریک زیر سبد بسکتبال یا به دنبال توپ بیس بال و یا در حالت زل زده به تلویزیون و بکش بکش بازیهای کامپیوتری می گذشت. معلمهای پاتریک، از تشویق و تنبیه هیچ نتیجه ای نگرفته بودند و خیلی از آنها، خودشان را راحت کرده بودند. یعنی اوّل ساعت درسی غروغرهایشا را به پاتریک می زدند و بعد او را مثل مجسمه که ته کلاس نشسته باشد، نادیده می گرفتند و به کارشان ادامه می دادند. بعضی از آنها هم به محض ورود به کلاس، دستور خروج پاتریک از کلاس را می دادند و خودشان را با تحمل قیافهء بهت زده و خواب آلود پاتریک، اذیت نمی کردند. این نادیده گرفتن پاتریک از موقعی شروع شد که نوک زبان یکی از معلمها، یک موی دراز مشکی درآورد، معلم مذکور به پزشک مراجعه کرد و پزشک متخصص به او گفت :« با هر بار که جملهء پاتریک، اگر تکالیفت را انجام ندهی، هیچی یاد نمی گیری را تکرار کنی، طول مو یک سانتیمتر بلندتر می شود.» و اینطوری بود که بقیهء معلمها، حساب کار خودشان را کردند و به اصطلاح خودمانی، قید پاتریک را زدند. پاتریک، واقعاً دوست نداشت، اینطوری بشود! ولی چکار می توانست بکند؟ او از انجام دادن تکالیف، متنفر بود. این ماجراها ادامه داشت تا یک روز، گربهء پاتریک، عروسک کوچکی را در خیابان پیدا کرد و بعد از اینکه کلی با آن بازی کرد، آن را شکار کرد و برای پاتریک برد. در نهایت تعجب، پاتریک متوجه نکتهء مهمی شد! در واقع گربهء پاتریک، عروسک پیدا نکرده بود، بلکه یافتهء جناب گربه،آدم کوچولویی بود که پیراهن پشمی پوشیده بود و یک کلاه نوک دار، شبیه کلاه های جادوگران کارتونها و شخصیتهای بازیها به سر داشت. آدم کوچولو به شدّت التماس می کرد. او به پاتریک گفت« خواهش می کنم، من را از دست این گربهء کثیف وحشی بی ادب تیز چنگال زشت پشمالوی خنگ! نجات بده، من قول می دهم که یکی از آرزوهای تو را برآورده کنم! قول می دهم!» پاتریک هم با دمش گرود می شکست، هم از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید و هم داشت از زور خوشبختی خفه می شد! او راه حل همهء مشکلاتش را پیدا کرده بود بنابراین بادی به غبغب انداخت و به آدم کوچولو گفت :« اِم، باشد! اگر تو همهء تکالیف من را در 35 روز باقیماندهء ترم انجام بدهی، طوری که من نمرهء الف بگیرم، شاید بتوانم یک کاری برایت انجام بدهم» جملهء پاتریک با تأییدیهء گربه اش که ناخنهایش را به آدم کوچولو نشان می داد، پایان یافت! قیافهء آدم کوچولو تماشایی بود. آخر او از دست تکالیف بی پایان مدرسهء شهرش گریخته بود و گیر گربهء پاتریک افتاده بود. او کسی بود که در کلاس می خوابید و از دیدن شکل ذوزنقه و حل مسائل هندسهء فضایی تب و لرز می کرد! ولی چاره ای نبود، یا چنگالهای تیز گربهء بد رفتار عوضی بی شعور وحشی پاتریک و یا انجام تکالیف! و اینطوری شد که آدم کوچولو راه حل دوم را انتخاب کرد! البته باید این نکته را تذکر بدهم که آدم کوچولو قبل از اینکه به پاتریک بله! بگوید، آنقدر لبهایش را فشار داد که خون آمدند و پاتریک فهمید که خون این موجود عجیب و غریب سبز است! خب، تازه ماجرا شروع شد! اوضاع آدم کوچولو از پاتریک خراب تر بود و دم به دقیقه کمک می خواست! او حتی فرق مسأله فیزیک و شیمی و ریاضیات را تشخیص نمی داد و مثلاً فریاد می زد «هی پاتریک، برای جواب این مسأله، باید در کتاب فیزیک بگردم یا شیمی؟»« هی پاتریک، کمک ، کمک، دو دو تا چند تا می شود؟» و بیچاره پاتریک که مجبور بود به او کمک کند! آدم کوچولو، هر روز با پاتریک صمیمی تر می شد و توقعاتش بالاتر می رفت، مثلاً فریاد می زد،« هی پاتریک، من معنی این لغت را نمی دانم،آن لغت نامه را به من بده، نه ، اصلاً خودت آن لغت را در بیاور و تلفظش را هم ببین، زود باش، چقدر کندی!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 58صفحه 28