مجله نوجوان 58 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 58 صفحه 21

علیرضا سلطانی از ماست که بر ماست سالهای سال پیش حکیم ناصر خسرو قبادیانی جزو بچه های هیأت تحریریهء مجّلهء دوست بود. ناصر خسرو عقال کوچک و ناز خوشگلی داست که همیشه روی تخته سنگ بزرگی می نشست. البته بعدها تخته سنگ را به دلیل کمبود جا بر داشتند و جای آن شومینه نصب کردند( اگر روزی سری به مجّله زدید حتماً از این شومینه بازدید کنید.) و امّا ادامهء داستان... روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست عقاب ناصر خسرو یک روز از روی تخته سنگ همیشگی برای شکار پر و بال باز کرد و پرواز کرد. ناصر خسرو هم دقیقاً همان روز این شعر را برای عقاب سرود. بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی جهان زیر پر ماست عقاب کوچولو نگاهی به بال بلندش کرد و گفت امروز دیگه تمام دنیا زیر پر ماست( البته به زبان پرندگان، زیر پر یعنی زیر پا که منظور تحت سلطه بودن چیزی است.) بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز می بینم اگر ذرّه ای اندر تک دریاست. می گفت وقتی تو اوج آسمان هستم. چشمهای تیزی دارم که اگر ذرّه ای در تک دریا باشد می بینمش( منظور از تک دریا هم ته دریا است و منظور کل بیت این است که حواستان جمع باشد چیزی از چشم من پنهان نمی ماند) گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست این بیت هم دقیقاً معنی بیت قبل را می دهد و برای زمینه سازی، تأکید و اصرار تکرار شده. فقط به جای ذرّه در این بیت از پشه و به جای تک در یا از سر خاشاک استفاده شده است. بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست خلاصه خیلی مَن مَن کرد و برای خودش نوشابه باز کرد و کلی خودش را تحویل گرفت و از تقدیر نترسید، حالا ببینید که چرخ جفا پیشه چه جوری حالش را گرفت (چرخ جفا پیشه: منظور اکوسیستم روزگار است که هر کس زیاد خودش را تحویل بگیرد یک ضدّحال ناجور بهش می زند) ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضای بد بگشاد برو راست ناگهان از پشت دیواری(کمینگاه) شکارچی زبلی(یکی سخت کمانی) تیری به طرف عقاب ما پرتاب کرد.(ز قضای بد یعنی از بد شانسی عقاب ما) در بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست تیر هم صاف خورد به بال عقاب و از ابر (یعنی کنایه از اوج آسمان) عقاب را به زمین انداخت. بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی و آنگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست عقاب که بر زمی افتاد مثل ماهی شروع کرد به غلت زدن(راستی غلت زدن ماهی را دیدید؟ این هم باید مثل حرف زدنش جالب باشد.) بعد بالهای چپ و راستش را باز کرد و نگاهی به تیر انداخت. البته این قسمت آخر را شاعر نگفته امّا ما در مقام شارح به شعر اضافه می کنیم. گفتا عجب است این که ز چوبی و ز آهن این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست با خودش گفت که آخر مگر چوب و آهن هم می توانند این طوری مثل من اوج بگیرند.عجیب است! باید بفهمم که این بلند پروازی تیر از کجا آب می خورد. زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست به سوی تیر نگاه کرد و دید که از پر خودش ساخته شده و خوشحال شد که تیر هم ساختهء پر خودش است والا هیچ چیز دیگری نمی توانست که به عقاب ما آسیبی بزند. بالاخره نتیجهء داستان این شد که نه تنها عقاب کوچولوی ما عبرت نگرفت بلکه اعتماد به نفسش بیشتر شد چرا که حالا عملاً دیده بود که چیزی غیر از خودش نمی توانست خدایی نکرده آسیبی به او برساند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 58صفحه 21