مجله کودک 28 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 28 صفحه 5

لبخند دوست پنج سال بعد عکس­های دوقلو داستان­های یک قل، دوقل دورۀ جدید قسمت اول طاهره ایبد یادش به خیر، آن موقع­هایی که من نی­نی بودم، خیلی خوب بود. مامانی هر جا می­رفت، من و این محمدحسینِ بدجنس را هم می­برد و همیشۀ همیشه پیش ما بود. اصلاً من نمی­دانم چرا این آدم بزرگ­ها این جوری هستند. وقتی که ما خیلی نی­نی هستیم، وقتی که هنوز راه نمی­رویم، وقتی که سر برق نمی­رویم، وقتی هنوز خیلی فضول نیستیم، همۀ همه­اش پیش ما هستند؛ اما وقتی که بزرگتر می­شویم و هی با همدگیر دعوایمان می­شود و آخرش گریـه­مان در می­آید، ما را تنهای تنها می­گذارند و می­روند بیرون. مثل همین مامانی که هر وقت می­خواست برود بیرون، من و محمدحسین را نمی­برد و هی می­گفت «الهی قربان جفتتان بروم، مامانی می­خواهد برود آمپول بزند و بیاید، شما سرچیزی نرویدها.» من نمی­دانم مامانی روزی چند بار باید آمپول بزند، بعضی وقت­ها پنج تا هم بیشتر می­رود آمپول بزند. بعدش هم که می­آید، شیر خریده، ماست خریده، شکلات هم می­خرد. و چیزهای دیگر هم می­خرد. آن روز هـم مامانی گفت: «محمد حسین، محمد مهدی، من می­روم آمپول بزنم، شیر و نان هم بخرم، شما سر چیزی نروید ها.» ما هم گفتیم: «خب.» مامانی گفت: «خب نه، چشم.» گفتیم: «چشم.» مامانی کیفش را برداشت و باز دوبار گفت:

مجلات دوست کودکانمجله کودک 28صفحه 5