مجله کودک 28 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 28 صفحه 30

کدام شتر؟ مرد افسار شتر را کشید و به میان جمعیتی رفت که در بازار مکه مشغول خرید و فروش بودند. امیدوار بود که با فروش شتر پولی را که نیاز دارد بدست آورد و خیلی زود به شهر و دیار خود بازگردد. هیچ کس را نمی­شناخت و فروش شتر در میان مردمی غرب و ناآشنا برایش کار دشواری بود. ابوجهل، رئیس قبیلۀ قریش در بازار بود. او مردی مکار و سودجود بود و از مخالفان سرسخت حضرت پیامبر، ابوجهل وقتی مرد غریبه و شترش را دید، دیگ طمعش به جوش آمد و تصمیم گرفت شتر او را به هر ترتیبی از چنگش دربیاورد. او با حیله و زبان بازی شتر را از مرد گرفت و وعده داد که پول را بعداً می­دهم، اما هرچه مرد اصرار کرد و به سراغش رفت، پولی به او نداد. مرد بیچاره که هم شترش را از دست داده بود و هم پولی بدست نیاورده بود، ناامید و غمگین به دنبال کسی می­گشت تا از او دادخواهی کند و حقش را از ابوجهل بگیرد؛ اما او نه جایی را می­شناخت و نه کسی را. در گوشه­ای نشسته بود. سرش را میان دو دست گرفته بود و به غریبی و بیچارگی­اش فکر می­کرد. دو مرد از کفار مکه به او رسیدند و پرسیدند: «چه شده؟» مرد سربلند کرد. نور آفتاب مستقیم به چشمانش می­تابید و او نمی توانست چهره دو مرد را بخوبی ببیند. یکی از آنها گفت: «تو را نمی­شناسیم. غریبه­ای؟ از کجا آمده­ای؟ مرد در حالی که با قطعه­ای چوب روی شنهای داغ مکه خط می­کشید، گفت: «میهمان شما بودم و عجب پذیرایی کردید از این مهمان غریب. شترم را ابوجهل دزدید و هیچ­کس نیست که حق مرا از او بگیرد.» دو مرد کافر به هم نگاه کردند. آنها خوب می­دانستند اگر ابوجهل چیزی را بگیرد غیر ممکن است آن را پس بدهد. در همین موقع چشمشان به

مجلات دوست کودکانمجله کودک 28صفحه 30