دزد شاعر
داستان دوم
دزدی یک روز صبح زود از خواب
بیدار شد و یک شعر عالی گفت.
دزد از شعر خیلیخیلی خوشش آمد
و آن را برای همه خواند.
هر کس شعر را شنید، خندید و گفت:
«همه جور دزدی دیده بودیم، ولی شعر دزد
ندیده بودیم. پسر! این شعر مال حافظ است،
چطوری آن را دزدیدهای؟
دزد گفت: «حافظ بچۀ کجاست؟ به خدا
توی خواب و بیداری این شعر را گفتهام؟»
کسی حرف دزد با باور نکرد و او رفت
یک دیوان حافظ خرید.
دزد هر چه دیوان حافظ را گشت، شعری
مثل شعر خودش پیدا نکرد.
آه سوزناکی کشید و گفت: «ای خدا!
کاش از اول دزد نبودم، آن وقت یکی قبول
میکرد که این شعر مال خودم است!»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 28صفحه 11