مجله کودک 28 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 28 صفحه 32

دو مرد گفتند: «تو رئیس قریشی، چرا این قدر ترسیده­ای؟ در را باز کن، ما هستیم.» ابوجهل در را باز کرد و با دیدن آنها نفس راحتی کشید و گفت: «خیال کردم آن شتر غول­پیکر است که به همراه محمد آمده.» دو مرد با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و پرسیدند: «کدام شتر؟» ابوجهل گفت: «قبل از شما محمد به اینجا آمده بود، به همراه مردی که پول شترش را از من می­خواست. پشت سر محمد شتر غول­پیکری ایستاده بود با دهانی باز و دندانهایی بزرگ. اگر حرفی می­زدم یا حرکتی می­کردم به من حمله می­کرد. برای همین ترسیدم و پول مرد را به او دادم. می­ترسم آن شتر دوباره برگردد.» دومرد کافر به یکدیگر نگاه کردند و خندیدند. یکی از آنها گفت: «کدام شتر؟ ما خودمان اینجا بودیم و شتری ندیدیم. بگو از محمد ترسیدم...» و خندیدند. آنقدر خندیدند که ابوجهل مجبور شد در را ببندد و خود را در خانه زندانی کند. هرچند که تا مدتها مردم ماجرای شتر غول­پیکر و ابوجهل را برای هم تعریف می­کردند و می­خندیدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 28صفحه 32