مجله کودک 28 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 28 صفحه 6

«سر برق نروید، خطر دارد ها.» گفتیم: «خب.» مامانی گفت: «خب نه، چشم.» ما گفتم: «چشم.» مامانی رفت، یعنی نرفت، دم در که رسید، باز گفت: «دعوا نکنید ها، خانه را به هم نریزید.» ما دیگر داشتیم از دست این مامانی عصبانی می­شدیم، دوتایی­مان داد زدیم: «خب، خب.» مامانی گفت: «این چه جور حرف زدنی است؟» من یواشکی گفتم: «کاشکی هنوز نی­نی شیرخوره بودیم ها، آن وقت این مامانی ما را ول نمی­کرد برود و این قدر هم نمی­گفت که این کار را نکنید، آن کار را نکنید، و هی نمی­گفت بچه­های خوبی باشید تا برایتان یک چیز خوبی بخرم.» محمد حسین گفت: «نه خیر، من دوست دارم زودی مرد بشوم.» بعد مامانی در را بست و رفت، تا رفت، من و محمدحسین دویدیم سر کمد که همۀ چیزها را در آوریم و بازی کنیم. که باز مامانی در را باز کرد و صدا زد: «ببینید، بچه­ها!» ما دیگر حسابی داشت اعصابمان خرد می­شد. دوتایی دویدیم دم در و پیش از این که مامانی حرف بزند، گفتیم: «باشد، جیش داشتیم، تندی می­رویم دستشویی.» بعد مامانی خندید و رفت. ما دو تا دویدیم سر کمد. محمد حسین زودتر از من، همۀ همۀ عکس ها را برداشت. عکس­ها مال آن وقت­هایی بود که من نی­نی بودم، محمد حسین هم نی­نی بود. من عکس­ها را گرفتم، یعنی خواستم بگیرم؛ ولی این محمد حسین بدجنس همه­اش را گرفت توی بغلش، یکی­اش را هم به من نداد، من خواستم به زور آنها را بگیرم، محمدحسین آنها را انداخت روی زمین و خودش هم خوابید روی عکس­ها، گفتم: «عکس­ها مال خودِ خودم است.» محمد حسین گفت: «نه خیر مال من است، من توی همه­اش هستم.» گفتم: «نه خیر هم، مال خودم است، من توی همه­اش هستم.» اصلاً مامانی و بابایی محمد حسین را لوس کرده بودند. کاشکی من مثل بقیه نی­نی­ها، یک­قلو بودم وخودم تنهایی، توی شکم مامانی زندگی می­کردم و بعد هم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 28صفحه 6