فصل ششم / خاطرات فضل الله فرخ
قیام 15 خرداد ، تهران
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مرادی نیا، محمد جواد

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

قیام 15 خرداد ، تهران

‏در روز 13 محرم که بازار تعطیل بود و دسته ‌ها توی بازار بودند، ما هم در هیات ‏‎ ‎‏انصارالحسین (ع) که نزدیک بازار بود منتظر آقای مطهری بودیم، هر چه صبر کردیم ‏‎ ‎‏خبری از ایشان نشد. مداحان می‌ خواندند و ما هم منتظر نشسته بودیم. بعد از گذشت ‏‎ ‎‏زمانی طولانی، دیدیم، صحبت ‌هایی رد و بدل می‌ شود و مجلس عادی نیست. خلاصه ‏‎ ‎‏جلسه بدون سخنرانی تعطیل شد. با تعجب بیرون آمدیم. همین طور که با دوستان از ‏‎ ‎‏توی بازار می‌ رفتیم یکی از مغازه‌ دارها، ما را صدا کرد و گفت: می ‌گویند امام را دستگیر ‏‎ ‎‏کرده ‌اند. بعد یکی از دوستانمان به نام حاج مرتضی نعیمی را دیدیم که پرچم سیاهی به ‏‎ ‎‏دستش گرفته بود و داد می ‌زد، امام را گرفتند. ما هم به ایشان پیوستیم و شروع کردیم به فریاد که امام را گرفتند. مرجع تقلید را گرفتند. جمعیت زیادی توی بازار راه افتاد و ‏‎ ‎‏شعارهای «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو»، از هر جا شنیده می ‌شد. چند بار برای مردم صحبت کردم. به نزدیک سبزه میدان که رسیدیم حاج مرتضی نعیمی را روی دست بلند کردند و ایشان گفت: مردم! ما دیگر آرامش و نظم نداریم. امروز هر کس هر چه دارد ‏‎ ‎‏در دست بگیرد...‏

‏مردم همه ریختند توی میدان ‌ها و چوب ‌هایی تهیه کردند. از میدان به خیابان آمده و ‏‎ ‎‏زد و خورد با پلیس شروع شد. گاهی ماموران عقب ‌نشینی می ‌کردند، گاهی به اتفاق ‏‎ ‎‏مردم، به طرف رادیو رفتیم. درها بسته بود. عده ‌ای از دیوار بالا رفتند که به درون نفوذ ‏‎ ‎‏کنند. یک بار ماشین‌ های کماندوها رسیدند و حمله را آغاز کردند. عده‌ ای دستگیر ‏‎ ‎‏شدند. ماشین ‌های آب پاش وارد عمل شدند. یکی از ماشین ‌ها به دست مردم افتاد. سر تا سر خیابان بوذرجمهری و ناصر خسرو تا پارک شهر، درگیری بود. باشگاه شعبان ‏‎ ‎‏بی‌ مخ را آتش زدند. درگیری ساعت به ساعت شدیدتر می ‌شد. تیراندازی ‌های زمینی ‏‎ ‎‏شروع شد. تعدادی شهید شدند ولی مردم دست بر نمی ‌داشتند. از درون کوچه ‌ها و ‏‎ ‎‏پشت بام ‌ها به مبارزه ادامه می‌ دادند. مامورها به داخل ساختمان رفته بودند و از آن جا‏‎ ‎‏تیراندازی می‌ کردند.‏

‏بعد از آن ماجرا، حکومت نظامی شد و از پنج نفر بیشتر را متفرق می ‌کردند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 219