فصل ششم / خاطرات فضل الله فرخ
17 شهریور 57
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مرادی نیا، محمد جواد

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

17 شهریور 57

‏صبح روز 17 شهریور تعدادی از دوستان به خانه ما آمدند. حدود بیست نفری بودیم. ‏‎ ‎‏رادیو را روشن کردیم و خبر حکومت نظامی را شنیدیم. تو همین گیر و دار داشتیم ‏‎ ‎‏تحقیق می‌ کردیم، برادر خانم من وارد شد و دیدیم رنگ از رویش پریده و سراسیمه ‏‎ ‎‏است. گفت: توی میدان کشتار شد. ما هم حرکت کردیم که خودمان را به میدان ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 229

‏برسانیم. از هر طرف می‌ خواستیم برویم راه بسته بود. تا بهارستان درگیری و تیراندازی ‏‎ ‎‏بود از میدان امام حسین (ع) هم نتوانستیم و آمدیم از میدان خراسان برویم دیدیم آنجا‏‎ ‎‏هم بسته است.‏

‏تیراندازی وسیعی بود تعداد زخمی‌ ها زیاد بود. مجروحان را به چند بیمارستان ‏‎ ‎‏بردند. بیمارستان بازرگانان خیلی شلوغ بود. همین طور بیمارستان سوم شعبان و معیری ‏‎ ‎‏و طرفه که هر لحظه بر تعداد مجروحانش افزوده می‌ شد.‏

‏از مردم ملحفه خواستند. بلافاصله کوهی از ملحفه و پنبه در بیمارستان ‌ها جمع ‏‎ ‎‏شد‏‏.‏

‏در عین حال، گاهی پرستارها می ‌آمدند و گریه می‌ کردند و می‌ گفتند: ساواکی ‌ها‏‎ ‎‏مجروح‌ ها را می ‌بردند، ما سرم وصل می ‌کردیم، آنها سرم‌ ها را می کشیدند و افراد را‏‎ ‎‏می‌ بردند. کار به جایی رسید که خیلی از مجروحان را توی خانه‌ ها نگهداری می‌ کردند. ‏‎ ‎‏دکترهایی مثل دکتر شیبانی، دکتر عالی و دکتر ولایتی تو خانه‌ ها می ‌رفتند و مجروحان ‏‎ ‎‏را مداوا می‌ کردند.‏

‏یکی از مسائلی که آن موقع پیش آمد، دفن شهدا بود. شهدا در بهشت زهرا، روی ‏‎ ‎‏هم انباشته شده‌ بود خانواده ‌ها هم نمی‌ دانستند کی شهید و کی مجروح شده و معلوم نبود چه تعدادی شهید شده ‌اند.‏

‏مردم با خانواده به بهشت زهرا رفته و به دنبال فرزندانشان می‌ گشتند. در سالن‌ های ‏‎ ‎‏بهشت زهرا سخنرانی راه انداختیم و شعارهایی گفته می ‌شد. ما در مورد قضیه 17 ‏‎ ‎‏شهریور مردد بودیم. تا این که اعلامیه امام رسید. دو نکته مهم در اعلامیه بود. اول تایید ‏‎ ‎‏شهدای 17 شهریور و دلگرمی مردم.‏

‏امام در اعلامیه ‌شان گفته بودند: ای کاش خمینی هم در جمع شما بود و مثل شما‏‎ ‎‏شهید می‌ شد. نکته دوم هم این بود که فرمودند: رژیم شاه رو به زوال است. نترسید و ‏‎ ‎‏در صحنه باشید‏‎[2]‎‏. دوباره زنده شدیم و روحیه گرفتیم.‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 230

‏تا مدتی کار ما در بهشت زهرا قبر کنی بود. سعی می‌ کردیم زودتر قبرها آماده شوند ‏‎ ‎‏تا شهدا را دفن کنیم.‏

‏خبرنگاران خارجی هم گاهی می ‌آمدند و گزارشی تهیه می‌ کردند و با مردم مصاحبه ‏‎ ‎‏می‌ کردند.‏

‏مردم قبرها را مرتب می ‌کردند. روز‏‏ی‏‏ یک روحانی روی چهارپایه ‌ای رفت و ‏‎ ‎‏سخنرانی کرد وگفت: ناراحت نباشید، روزی همین جا زیارتگاه می‌ شود.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 231

  • . ر.ک. صحیفه امام، جلد 3، صص 463ـ 459.