عرفان امام خمینی و جهان معاصر – نعمت الله باوند
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : باوند، نعمت ‌الله

زمان (شمسی) : 1374

زبان اثر : فارسی

عرفان امام خمینی و جهان معاصر – نعمت الله باوند

 

 نعمت‌الله باوند

‏اهداء به روح یادگار گرانقدر امام راحل‏‎ ‎‏روانشاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید‏‎ ‎‏احمد خمینی که سوگ جانگداز آن مراد و فرزانۀ‏‎ ‎‏بزرگ را تاب نیاورد و عارفانه به ملکوت اعلی‏‎ ‎‏پیوست. روح بزرگش با دیدار پدر و محبوب ازل‏‎ ‎‏شاد و رستگار و ادامۀ راهش مستدام باد.‏

‏«اقراء باسم ربک الّذی خلق» بخوان بنام‏‎ ‎‏پروردگارت که هستی بخشید. مطابق آیۀ‏‎ ‎‏کریمۀ مذکور در مصحف شریف در نظر‏‎ ‎‏اسلام میان علم و وجود رابطه‌‌‌ ای بسیار‏‎ ‎‏نزدیک وجود دارد چیزی که بسیاری از‏‎ ‎‏متفکران جهان همواره از آن غفلت‏‎ ‎‏داشته‌‌‌ اند. خصوصاً در عصر جدید، غرب که‏‎ ‎‏نه تنها علم را پرتوی از وجود نمی‌دانند بلکه‏‎ ‎‏وجود را پرتوی از علم و بلکه عین آن‏‎ ‎‏می‌‌‌ انگارند آن هم علم جزوی و کاملاً محدود‏‎ ‎‏بشر عصر جدید را، نه علم و وجود مطلق را.‏‎ ‎‏اما همچنانکه اشاره شد اسلام میان علم و‏‎ ‎‏وجود قائل به رابطه‌‌‌ ای تنگاتنگ می‌‌‌ باشد. از‏‎ ‎‏این رو زبان قرآن زبانی اصطلاحی، انتزاعی‏‎ ‎‏و صرفاً تخصصی نیست بلکه زبانی عینی و‏‎ ‎


‏وجودی و نیز تاریخی و انضمامی است. در‏‎ ‎‏این شیوۀ بیان که از ارتباط نزدیک علم و‏‎ ‎‏وجود خبر می‌‌‌ دهد عقل و تجربه و یا علم و‏‎ ‎‏واقعیت بهم می‌‌‌ آمیزد این امر بنیادین در‏‎ ‎‏غرب هرگز به نحو درستی تحقّق نیافت و اگر‏‎ ‎‏متفکّرانی چون «هگل» و «کگارد» با دو‏‎ ‎‏دیدگاه متضاد خواستند در تفکّر خود میان‏‎ ‎‏واقعیت و حقیقت ارتباط و پیوندی حقیقی‏‎ ‎‏برقرار سازند هیچگاه موفّق به این امر خطیر‏‎ ‎‏نگردیدند و در واقع همۀ مشکلات بشر از‏‎ ‎‏جهتی از همین جدایی حاصل می‌‌‌ شود. زیرا‏‎ ‎‏فلاسفۀ عصر جدید غرب یا به تجربه اصالت‏‎ ‎‏داده‌‌‌ اند و مکتب «آمپریسم» یا اصالت حس‏‎ ‎‏با تمام صور فکری و تاریخی آن از سطح‏‎ ‎‏‌اندیشی و منفعت‌طلبی و لذّت‌پرستی تا‏‎ ‎


‏اندیشۀ تسامح و آزادی نامعقول در عرصه‏‎ ‎‏سیاست و روابط اجتماعی و یا به اندیشۀ‏‎ ‎‏«راسیونالیسم» که در انحاء گوناگون خود به‏‎ ‎‏انواعی از خود بزرگ‌‌‌ بینی و تعصّب و استبداد‏‎ ‎‏سیاسی بشر معاصر غربی منجر شده است‏‎ ‎‏به نحوی که در ساحت اندیشه مکتب‏‎ ‎‏نخستین به کثرت‌گرایی و دومی به‏‎ ‎‏وحدت‌گرایی افراطی و نامتعادل التزامی‏‎ ‎‏جدّی داشته‌‌‌ اند و بشریت معاصر از این‏‎ ‎‏هر دو جریان عصر جدید آسیب فراوان دیده‏‎ ‎‏است. اما در این میان مکتب بزرگ اسلام با‏‎ ‎‏تفکّری کاملاً متعادل و واقع‌بین اما آرمان‌گرا‏‎ ‎‏هم نظر به عقل دارد هم به عرصۀ تجربه و‏‎ ‎‏واقعیت، هم به اقتدار جامعه اعتقاد دارد و‏‎ ‎‏هم به آزادی معقول فرد و خلاصه در هر سه‏‎ ‎‏ساحت هستی‌شناسی و انسان‌شناسی و‏‎ ‎‏جهان‌شناسی هم به جهان غیب بعنوان بنیاد‏‎ ‎‏جهان طبیعت اهتمامی کافی مبذول می‌‌‌ دارد‏‎ ‎‏و هم به جهان مادی و عالم طبیعت توجّهی‏‎ ‎‏راستین و سازنده دارد. از اینرو اسلام مکتب‏‎ ‎‏و دیانتی است کاملاً متعادل و در عین حال‏‎ ‎‏آرمان‌طلب و والا. اما به دنبال تجزیه سیاسی‏‎ ‎‏و تاریخی ولایت در عرصه حکومت و تاریخ‏‎ ‎‏اسلام تدریجاً شکافی عظیم و مخرّب میان‏‎ ‎‏علم و وجود و یا عرصۀ تفکر و واقعیت در‏‎ ‎‏تفکّر مسلمین بوجود آمد به نحوی که‏‎ ‎‏فلسفه‌‌‌ های اسلامی صرفاً به تدوین و بیان‏‎ ‎‏اصول عقلی همت گماشتند و در نتیجه‏‎ ‎‏تدریجاً به قطع ارتباط از واقعیات و خصوصاً‏‎ ‎

‏عرصه‌‌‌ های جامعه و سیاست و تاریخ‏‎ ‎‏مبادرت جستند به صورتی که توجّه به ابعاد‏‎ ‎‏تاریخی و اجتماعی و جهانی مکتب اسلام‏‎ ‎‏در خفا قرار گرفت و به این ترتیب خود‏‎ ‎‏آگاهی اجتماعی و تاریخی عظیم و متعادل‏‎ ‎‏اسلام مورد غفلتی بحران‌زا و مخرّب قرار‏‎ ‎‏گرفت. به این جهت در نظرگاه متفکّران‏‎ ‎‏اسلامی با عدم تحقّق تاریخی و اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی نظام ولایت به تدریج علم و واقعیت‏‎ ‎‏و یا وجود از یکدیگر جدا شدند. به نحوی که‏‎ ‎‏علم و تفکّر در همه ابعاد آن خصوصاً در‏‎ ‎‏عرصه حکمت و عرفان اختصاص به علماء‏‎ ‎‏عرفا و فلاسفه یافت و عرصۀ تجربه و واقعیت‏‎ ‎‏بویژه ساحت اداره جامعه و تاریخ به نیرو و‏‎ ‎‏عوامل مستبد و کور و خودکامه و جاهلی‏‎ ‎‏دستگاههای جبار خلفای بنی‌‌‌ امیه و‏‎ ‎‏بنی‌‌‌ عباس و بعداً سلاطین کشورهای اسلامی‏‎ ‎


‏سپرده شد. چنانکه هنر و ادب نیز که وظیفۀ‏‎ ‎‏خطیر ایجاد ارتباط و اتصال تفکّر و احساس‏‎ ‎‏با واقعیت و هستی و یا در نهایت کمال‏‎ ‎‏مطلق را بعهده دارد رفته رفته مبتلا به فراموشی‏‎ ‎‏پیوند زندۀ میان تفکر و وجود گردید مگر در‏‎ ‎‏بزرگان بسیار استثنائی چون حافظ. از این رو‏‎ ‎‏اکثر آثار هنری در گذشتۀ کشور ما یا توجه به‏‎ ‎‏جهان عرفان و سیر در انفس و درون را‏‎ ‎‏داشته و یا چون منوچهری و عنصری و‏‎ ‎‏خاقانی تنها توجه به طبیعت و توصیف تعزّلی‏‎ ‎‏آن و یا ابعاد صرفاً زبانی هنر خویش داشتند.‏‎ ‎‏در حالی که در ساحت نهائی سلوک و کمال‏‎ ‎‏مسئلۀ اصلی هنر و زبان چیزی جز تذکّر هنر‏‎ ‎‏به لزوم غنای آن در حقیقت هستی ندارد تا‏‎ ‎‏حروف و کلمات دلالتی وجودی و عینی بر‏‎ ‎‏هستی داشته باشند و بلکه خود عین آن و‏‎ ‎‏حقیقت هر چیز گردند.‏


‏از سوی دیگر از آنجا که جهان تجلیِ علم‏‎ ‎‏و قدرتِ خداست علم انسان نیز مظهرِ تجلیِ‏‎ ‎‏علم و ربوبیت اوست. از اینرو همۀ فلسفه‌‌‌ ها‏‎ ‎‏و تفکّرات گوناگون با وجود صحت و یا عدم‏‎ ‎‏صحتشان در واقع مظاهر بروز ربوبیت مبدأ‏‎ ‎‏وجود می‌‌‌ باشند و از آنجا که قبلاً بیان گردید‏‎ ‎‏«علم از نسخ وجود» است می‌‌‌ بایست برای‏‎ ‎‏تفکّر، عمل و سلوک کرد تا علم به واقعیت‏‎ ‎‏عینی مبدّل گردد و به این طریق تفکّر به عمل‏‎ ‎‏هر سه ساحت اخلاق فردی، خانوادگی و‏‎ ‎‏اجتماعی و بعد در نهایت مبدّل به وجود و‏‎ ‎‏اتحاد با عوالم چندگانۀ غیب و ملکوت از‏‎ ‎‏ساحت عالم مثال تا عرصۀ عالم جبروت و‏‎ ‎‏لاهوت و بلکه تا مقام سرّ و ذات گشته تا‏‎ ‎‏سرانجام آدمی به مقام فنا در حقیقت مطلق‏‎ ‎‏واصل شود و البته لازمۀ تحقّق همه این‏‎ ‎‏مراتب سلوک و کمال عبودیت کامل در برابر‏‎ ‎


‏حقیقت هستی است به عبارت دیگر باید با‏‎ ‎‏عبودیت کامل یعنی با سیر و سلوک در همۀ‏‎ ‎‏ابعاد اعتقادی و عملی و دریافت و فهم‏‎ ‎‏کامل فقر مطلق خود و همه هستی در برابر‏‎ ‎‏مبدأ وجود که شرط عمدۀ آن داشتن خشوع‏‎ ‎‏قلبی است داخل در ربوبیت حق تعالی قرار‏‎ ‎‏گرفت آن هم نه تکویناً (که چنین است) بلکه‏‎ ‎‏تشریعاً و به نحو ارادی. یعنی برای وصول به‏‎ ‎‏مقام کمال باید به دین او عمل کرد تا تدریجاً‏‎ ‎‏فکر و عمل و بلکه وجود آدمی فانی در علم‏‎ ‎‏و ارادۀ او شود و به این ترتیب رفته رفته تفکّر‏‎ ‎‏و قرائت آدمی از حوزۀ «کتاب تدوین»، خارج‏‎ ‎‏و فانی در «کتاب تکوین» گردد تا علم مبدّل‏‎ ‎‏به هستی و بلکه فانی در آن شود و بعد از فنا‏‎ ‎‏و محو کامل در آن، مظهر راستین و حقیقی‏‎ ‎‏و کامل کمال مطلق شود چنین علمی که از‏‎ ‎‏متن هستی بجوشد و بلکه عین آن گردد‏‎ ‎

‏ در واقع همان شعبه‌‌‌ ای از الهام ربانی و الهی‏‎ ‎‏است. پس در نهایت (همچنانکه در بدایت‏‎ ‎‏امر نیز چنین است ولی بسیاری از متفکّران‏‎ ‎‏خود نمی‌‌‌ دانند) باید علم ما، تجلی علمِ‏‎ ‎‏حقیقتِ هستی باشد همچنانکه وجودِ ما‏‎ ‎‏تجلی‌‌‌ ای از وجود اوست و تنها در این‏‎ ‎‏صورت علم ما علمی حقیقی و راستین‏‎ ‎‏می‌‌‌ باشد. لذا بزرگترین و کاملترین متفکّران و‏‎ ‎‏دانایان عالم بعد از انبیاء، اوصیاء بزرگوار و‏‎ ‎‏معصوم آنها و بعد اولیاء کامل الهی‏‎ ‎‏می‌باشند.‏

‏اما در عصر جدید در غرب با «دکارت» و‏‎ ‎‏«فرانسیس بیکن» که معرفت حسی را در‏‎ ‎‏نهایت تنها معرفت قطعی و معتبر می‌‌‌ انگارد،‏‎ ‎‏بشر اصل شد و علم محدود بشری مبنای‏‎ ‎


‏وجود او و بلکه جهانِ هستی انگاشته شد و‏‎ ‎‏بعدها از تفکّر چنین متفکرانی مکاتب و‏‎ ‎‏غلوهائی ایده‌آلیستی و استبدادی از یک سو‏‎ ‎‏و جریانهائی «پوزیتیویستی» و حسی از‏‎ ‎‏سوی دیگر بوجود آمد که بعد از طی چند قرن‏‎ ‎‏سیر تکاملی سرانجام در قرن معاصر به انواع‏‎ ‎‏بحرانهای فکری و تاریخی موجود در تمدّن و‏‎ ‎‏جهان غرب منتهی گردید. و در این میان‏‎ ‎‏هر چند در قرن حاضر متفکّرانی چون «هیدگر»‏‎ ‎‏با طرح مسئلۀ اصالت وجود و هستیِ خاص‏‎ ‎‏خود در برابر اصالت موجود تفکّر اومانیسم‏‎ ‎‏در عصر جدید سعی در لزوم پیوند و حتی‏‎ ‎‏فنای وجود آدمی در حقیقت هستی دارند اما‏‎ ‎‏چون چنین داعیه و حقیقتی بزرگ و مقدّس‏‎ ‎‏مُلهَم و متصل به کتاب هستی و وجود که‏‎ ‎

‏ همان قرآن کریم باشد نبوده لذا با شکست‏‎ ‎‏کامل روبرو شدند به نحوی که هیدگر علیرغم‏‎ ‎‏چنان ادعای عظیم و شریفی در دام‏‎ ‎‏مهیب‌‌‌ ترین و خودکامه‌‌‌ ترین وجه تفکر‏‎ ‎‏اومانیسم و مکتب اصالت وجود بشر که‏‎ ‎‏همان مکتب فلسفی و سیاسی فاشیسم و‏‎ ‎‏نازیسم باشد گرفتار شد. علت اساسی چنین‏‎ ‎‏لغزش و بلکه تناقض بزرگ چیزی جز فقدان‏‎ ‎‏ملکۀ خشوع و احساس کامل فقر در برابر‏‎ ‎‏حقیقت هستی که جز با عبودیت و صبر و‏‎ ‎‏پذیرش ربوبیت تشریعی خداوند و دین او‏‎ ‎‏ممکن نمی‌‌‌ باشد نبوده است و دربارۀ چنین‏‎ ‎‏افرادی امام بزرگوار امت سخنانی قریب به‏‎ ‎‏این مضمون دارند. برخی اشخاص هستند که‏‎ ‎‏افکار عمیقی دارند ولی تربیت انسانی‏‎ ‎‏نشده‌‌‌ اند. زیرا مسئلۀ بسیار عظیم پیوند انسان‏‎ ‎‏با هستی و بلکه فنای او در حقیقت وجود که‏‎ ‎‏بالاترین مقام تکاملی قابل تصوّر برای یک‏‎ ‎‏سلوک انسان کامل است امری صرفاً ذهنی و‏‎ ‎‏یا علمی نیست تا با اندیشه و تفکر صرف‏‎ ‎‏قابل تحقّق باشد بلکه این مقام شریف امری‏‎ ‎‏کاملاً وجودی است که باید در یک سلوک‏‎ ‎‏علمی و عینی و اخلاقی آن هم در تمام ابعاد‏‎ ‎‏فردی، خانوادگی و اجتماعی و تاریخی آن‏‎ ‎‏که وصول به هر یک از این مراتب خود‏‎ ‎‏مُضاهی با یک مرتبه از عوالم غیب و ملکوت‏‎ ‎‏تا مقام نهائی سرّ و ذات است صورت پذیرد‏‎ ‎‏تا علم و عمل و بلکه وجود انسان پیوند کامل‏‎ ‎‏با ساحت وجود مطلق یابد و بلکه به نحو‏‎ ‎



‏کامل و مطلق فانی در وجه کریم او گردد تا‏‎ ‎‏بعد از صحو کامل مورد الهام و تجلی علمی‏‎ ‎‏و وجودی حق تعالی قرار گیرد تا با اذن کامل‏‎ ‎‏پروردگار به هدایت و دستگیری انسانها‏‎ ‎‏بپردازد و این هرگز ممکن نمی‌‌‌ گردد جز با‏‎ ‎‏ایمان کامل و عمل خالص به دین خداوند و‏‎ ‎‏وحی کامل نبوی و ولایت مطلقۀ علوی.‏

‏امّا در عصر جدید بدنبال «خودآگاهی‏‎ ‎‏دکارتی» و تفکّر تجربی و اومانیستی در‏‎ ‎‏«بیکن» مسئله آزادی بشر بشدّت مطرح‏‎ ‎‏می‌‌‌ شود ابتدا در ساحت تفکّر و بعد در عرصه‏‎ ‎‏جامعه و تاریخ به نحوی که حدود دو قرن‏‎ ‎‏بعد از دکارت و بیکن یک سلسله انقلابات‏‎ ‎‏عظیم اجتماعی و سیاسی برای تحقّق آزادی‏‎ ‎‏سیاسی و اخلاقی بدنبال انقلاب صنعتی و‏‎ ‎


‏علمی سراسر قارۀ اروپا و جهان غرب را‏‎ ‎‏فرا می‌‌‌ گیرد. تا سرانجام به صدور اعلامیۀ‏‎ ‎‏حقوق بشر و امکان آزادی‌‌‌ های کامل‏‎ ‎‏اخلاقی و فکری در قرون 18 و 19 منتهی‏‎ ‎‏می‌‌‌ گردد. تا در قرن حاضر مسئلۀ آزادی‏‎ ‎‏سیاسی و خصوصاً نفسانی و اخلاقی و‏‎ ‎‏همچنین حقوق بشر به جهت تناقضات نهفته‏‎ ‎‏در اساس تفکر و تمدّن عصر جدید بعد از‏‎ ‎‏طی یک قرن حرکت تکاملی به ابتذالی تهوّع ـ‏‎ ‎‏‌انگیز و صورتی دروغین و سلطه‌گر مبدّل‏‎ ‎‏می‌‌‌ شود. این تأکید تمدن عصر جدید بر لزوم‏‎ ‎‏وجود آزادی بشر در هر دو ساحت اندیشه و‏‎ ‎‏عمل از هر اعتقاد به حقیقتی و یا بزعم آنها‏‎ ‎‏قید و بند غیربشری در واقع ناظر به جوهر‏‎ ‎‏تفکّر بنیانگذار نظری تمدّن عصر جدید‏‎ ‎


‏است زیرا بزعم «دکارت» این پایه‌‌‌ گذارِ‏‎ ‎‏بزرگِ اومانیسم دورۀ جدید چون وجود بشر‏‎ ‎‏عین خودآگاهی اوست لذا بشر می‌‌‌ تواند و‏‎ ‎‏باید به هر نحو که اقتضای تفکّر و‏‎ ‎‏خودآگاهی اوست بدون التزام به هیچ حقیقت‏‎ ‎‏غیربشری در حین تفکّر و خودآگاهی‏‎ ‎‏بیندیشد و این اندیشه نه تنها محصول تفکّر‏‎ ‎‏او بلکه عین وجود اوست. از اینرو بزعم او‏‎ ‎‏بشر تنها تعلق به خویش دارد و بلکه اساساً‏‎ ‎‏چیزی جز همین تعلّق که عین خودآگاهی‏‎ ‎‏اوست نمی‌‌‌ باشد. و در تداوم چنین تفکّری‏‎ ‎‏«ژان پل سارتر» در قرن حاضر صریحاً اعلام‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند «بشر آزاد است بلکه آزادی است»‏‎ ‎‏البته لازمۀ چنین آزادی مطلق در تمدن غرب‏‎ ‎‏خروج کامل غرب از عبودیت متعادل و‏‎ ‎‏ربوبیت تشریعی حق است. در واقع مکاتب‏‎ ‎‏اصالت منفعت و لذّت در تفکّر جهان‏‎ ‎‏آنگلوساکسون و مکاتب اصالت قدرت و‏‎ ‎‏خودآگاهیِ مطلق دکارتی – هگلی آلمان و نیز‏‎ ‎‏اومانیسم خاص فرانسوی که میان این دو‏‎ ‎‏جریان در نوسان است و بیشتر توجّه به نحلۀ‏‎ ‎‏متفکران آلمان دارد همه وجوهی از مکاتبی‏‎ ‎‏است که با اصالت دادن به خودآگاهی‏‎ ‎‏محدود دکارتی و معرفت حسی «بیکن» و‏‎ ‎‏اعتقاد به تحقّق آن تحت عنوان آزادی بشر و‏‎ ‎‏نیز حقوق او در اجازه و امکان بروز این‏‎ ‎‏آزادی که متکی به خودآگاهی مطلق‏‎ ‎‏اومانیستی بشر عصر جدید است سعی در‏‎ ‎‏خروج تفکّر و سلوک انسان از دایرۀ ربوبیت‏‎ ‎

‏تشریعی حق تعالی دارند و اگر در این میان‏‎ ‎‏کسانی چون هیدگر متذکّر تناقض و‏‎ ‎‏محدودیت علم بشر عصر جدید می‌‌‌ شوند و‏‎ ‎‏نیز متذکّر لزوم بازگشت به حقیقت وجود‏‎ ‎‏می‌‌‌ گردند اما چون در عمل و حتی در نظر‏‎ ‎‏عامل و ناظر به ربوبیت حق تعالی‏‎ ‎‏نمی‌باشند سرانجام با شکست و تناقضاتی‏‎ ‎‏حل‌ناشدنی مواجه می‌‌‌ گردند.‏

‏از آن جا که در نظر اسلام علم و وجود در‏‎ ‎‏مراتب نهائی هستی با یکدیگر برابر است‏‎ ‎‏خداوند کریم بارها در مصحف شریف‏‎ ‎‏می‌‌‌ فرماید علم الهی همه چیز را فراگرفته‏‎ ‎‏است از جمله در این آیه شریف «اِنَمٰا اِلٰهکمُ‏‎ ‎‏اللهُ الذی لٰا الهَ الا هُوَ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ علماً‏‎[2]‎‏»‏‎ ‎‏و علی(ع) می‌‌‌ فرماید «عقل علت وجود‏‎ ‎‏موجودات و سرمنزل و نهایت علم و حکمت‏‎ ‎‏است‏‎[3]‎‏» البته مراد قرآن کریم و ائمه معصومین‏‎ ‎‏از این عقل، عقل کامل وجودی و یا همان‏‎ ‎‏نخستین مخلوق پروردگار است که خود‏‎ ‎‏پرتوی از حقیقت هستی است و از آن به وجه‏‎ ‎‏الله و یا وجود خلیفه و انسان کامل الهی نام‏‎ ‎‏برده‌‌‌ اند و مراد از این عقل، عقل نظری‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ باشد که خود یک مرتبۀ پایین‌‌‌ تری از این‏‎ ‎‏حقیقت کلی و مدبر همه عوالم و موجودات‏‎ ‎‏غیب و شهود است. لذا حروف و کلمات‏‎ ‎‏قرآن خواصی وجودی، عینی و خارجی دارند‏‎ ‎‏که در علوم خفیه از آنها بحث می‌‌‌ شود و‏‎ ‎‏بلکه هر حرفی در قرآن کریم اسراری ربوبی‏‎ ‎‏در خود پنهان دارد که شناخت و بکارگیری‏‎ ‎


‏آنها خاص اولیاء کامل الهی است. اولیاء‏‎ ‎‏عظیم‌الشأن اسلام گاهی از این حقائق‏‎ ‎‏وجودی و غیبی «به مفاتیح غیب» یاد‏‎ ‎‏می‌‌‌ کنند که با آنها خداوند بزرگ با نیابت و‏‎ ‎‏خلافت انسان کامل از سوی پروردگار و به‏‎ ‎‏اذن پروردگار به خلق و ربوبیت عوالم و‏‎ ‎‏موجودات هستی می‌پردازد چنانکه آن سرور‏‎ ‎‏و انسان کامل فرمود «انا عندی مفاتیح الغیب‏‎ ‎‏لایعلمها ما بعد رسول ا... الا انا‏‎[4]‎‏» یعنی نزد‏‎ ‎‏من مفاتیح غیبی که جز رسول خداوند کس‏‎ ‎‏واقف به آنها نیست موجود است و در این‏‎ ‎‏موارد مطالب بسیار ارزشمندی در قرآن کریم‏‎ ‎‏و روایات اهل بیت و عرفای بزرگ اسلام‏‎ ‎

‏وجود دارد که ذکر و طرح برخی از آنها در حدّ‏‎ ‎‏میسور و بضاعت محدود علمی نگارنده در‏‎ ‎‏اینجا ممکن نمی‌‌‌ باشد.‏

‏با توجه به آنچه در گذشته به آن اشاره شد‏‎ ‎‏و با توجه به برابری کامل علم وجود در‏‎ ‎‏مراتب نهائی هستی کتاب تدوین مبتنی بر‏‎ ‎‏کتاب تکوین و وجود است.‏‏ چنانکه در‏‎ ‎‏ارتباط با کتاب تکوین رابطۀ کتاب با قاری‏‎ ‎‏رابطه‌‌‌ ای وجودی، تکوینی و حقیقی است نه‏‎ ‎‏اعتباری تا بتوان به ناحق به فهم کتاب‏‎ ‎‏خداوند نائل آمد. بلکه قرآن نه فقط در برابر‏‎ ‎‏ما بلکه در اعماق وجود ما نیز هست‏‎ ‎‏همچنانکه در قیامت خداوند می‌‌‌ فرماید‏‎ ‎‏کتاب وجودت را خودت بی‌‌‌ واسطه و به‏‎ ‎‏آسانی بخوان از اینرو می‌‌‌ توان کتابهای‏‎ ‎‏معمولی و عادی را خواند و فهمید و حتی بر‏‎ ‎‏آن مسلّط شد اما به آن اعتقاد نداشت زیرا در‏‎ ‎‏اینجا رابطۀ کتاب تدوین با قاری رابطه‌‌‌ ای‏‎ ‎


‏خارجی و اعتباری است اما در قرائت و فهم‏‎ ‎‏قرآن کریم چنین نیست. زیرا همچنانکه‏‎ ‎‏خداوند در وجود قاری تجلی می‌‌‌ کند در‏‎ ‎‏کتاب و فهم و عقائد قاری نیز تجلی و بلکه‏‎ ‎‏نوعی ربوبیت و رازقیت معنوی می‌‌‌ نماید. از‏‎ ‎‏این رو با قرائت قرآن کریم یا باید آنرا فهمید‏‎ ‎‏و در حدّ فهم خود به آن گردن گذارد و یا جز‏‎ ‎‏خسارت و حتی ضلالت چیزی حاصل‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ شود. از اینرو شرط قرائت قرآن کریم‏‎ ‎‏تهذیب نفس و انابه به درگاه حق تعالی و‏‎ ‎‏طلب توفیق از سوی خداوند کریم است لذا‏‎ ‎‏خداوند در جایی از قرآن می‌‌‌ فرماید که کتاب‏‎ ‎‏مکنون را جز پاکان نمی‌‌‌ توانند قرائت کنند.‏‎ ‎‏به همین علّت مدارک و منابع نهائی و عالی‏‎ ‎‏وحی و حتی الهام و تفکر اولیاء و عرفای‏‎ ‎‏بزرگ، دیگر یک سلسله مفاهیم ذهنی و یا‏‎ ‎‏کتاب تدوین نیست بلکه یک سلسله حقائق‏‎ ‎‏عینی و وجودی و یا همان کتاب تکوین و‏‎ ‎

‏وجود است و از این جهت عالم کامل به‏‎ ‎‏کتاب هستی نه تنها قادر به فهم حقیقت‏‎ ‎‏موجودات بلکه تکویناً به اذن کامل پروردگار‏‎ ‎‏قادر به ایجاد و ادارۀ آنها نیز می‌باشد‏‎ ‎‏همچنانکه همۀ عوالم هستی بعنوان علمی‏‎ ‎‏وجودی و غیبی مخلوق علمِ مطلق الهی‏‎ ‎‏است.‏


‏بنابراین علیرغم «تفکّر نظری» که تنها با‏‎ ‎‏یک سلسله مفاهیم ذهنی و علمی سر و کار‏‎ ‎‏دارد و در حدّ خود نیز بسیار باارزش است،‏‎ ‎‏در ولایت، تفکر عارف و ولی به حقیقت‏‎ ‎‏وجود تعلّق می‌‌‌ گیرد نه فقط مفهوم آن (که‏‎ ‎‏متعلّق تفکر نظری و حکمت رسمی است)‏‎ ‎‏لذا تحمّل و فهم حقیقت وجود بسیار سخت‏‎ ‎‏و مستلزم تحمّل ریاضات شدید است زیرا‏‎ ‎‏ولی کامل چون با وجود رابطه دارد نه فقط با‏‎ ‎‏عقل نظری بلکه باید در همۀ مراحل و مراتب‏‎ ‎‏علم و همچنین عمل کامل باشد از اینرو در‏‎ ‎‏او علم با یک سلوک عارفانه مبدّل به عمل و‏‎ ‎‏بعد وجود می‌‌‌ شود و از این طریق عارف‏‎ ‎‏متحقّق به حقیقت موجودات و عوالم هستی‏‎ ‎‏می‌‌‌ گردد به همین جهت فهم و تحمّل هستی‏‎ ‎‏و وجود، عظمت می‌‌‌ خواهد و تحقّق به آن‏‎ ‎‏بزرگی روح می‌‌‌ آورد و از طرف دیگر چون ولی‏‎ ‎‏کامل با وجود در ارتباط است با همۀ انسانها‏‎ ‎‏اعم از عالم و عامی و حتی حیوانات و‏‎ ‎‏جمادات نیز نسبت خاصی می‌یابد زیرا همۀ‏‎ ‎‏آنها علیرغم تفاوت نوعی، از مظاهر وجود‏‎ ‎‏هستند. لذا در نزد علمای علوم رسمی که تنها‏‎ ‎

‏ با مفهوم هستی سر و کار دارند علم جنبه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏غیرعادی می‌‌‌ یابد ولی در نزد ولی کامل،‏‎ ‎‏علم، هم جنبۀ غیرعادی و متعالی دارد و هم‏‎ ‎‏متمکّن در سنّت و وا‏‏قعیات عادی و حتی‏‎ ‎‏روزمرّه است. لذا از جهتی همانقدر ولی با‏‎ ‎‏علما و خواص نسبت وجودی دارد که با مردم‏‎ ‎‏عوام از اینرو در دایرۀ تفکّر او که متوجّه وجود‏‎ ‎‏با همۀ مراتب آن است همۀ موجودات و‏‎ ‎‏انسانها و حتی غیر انسان نیز مطرح می‌‌‌ باشد‏‎ ‎‏و بلکه در دامان ولایت و وجود او زندگی‏‎ ‎‏می‌‌‌ کنند از این جهت لازمۀ تحقّق ولایت‏‎ ‎‏زعامت و رهبری است زیرا با این امر همۀ‏‎ ‎‏انسانها و حتی غیر انسانها در دایرۀ تفکّر و‏‎ ‎‏بلکه وجود و ولایت و رهبری انسان کامل‏‎ ‎‏قرار می‌‌‌ گیرند و بالاتر از آن ولی کامل به‏‎ ‎‏عنوان خلیفه و جانشین الهی به اذن او ربّ‏‎ ‎


‏همه عوالم و موجودات می‌‌‌ گردد هم تشریعاً‏‎ ‎‏و هم تکویناً. لذا با توجه به همۀ مطالب‏‎ ‎‏گذشته لازمۀ‏‏ اعتقاد به رهبری و تحقّق ولایت‏‎ ‎‏در نهایت اعتقاد به برابری «علم و وجود‏‎ ‎‏است».‏

‏به همین جهت نزد ولی کامل همان قدر که‏‎ ‎‏علم و علماء اهمیت دارند مردم عامی و‏‎ ‎‏سنّت و زندگی عادی مردم نیز اهمیت دارند.‏‎ ‎‏لذا نوعی رابطۀ وجودی و حتی در برخی موارد‏‎ ‎‏ناخودآگاه اما تکوینی میان مردم و ولی کامل‏‎ ‎‏وجود دارد همچنانکه بسیاری از مردم اعتقاد‏‎ ‎‏و بلکه عشق به ائمه اطهار می‌‌‌ ورزند و‏‎ ‎‏بواسطۀ همین رابطۀ عینِ وجودی حتی در‏‎ ‎‏زمان طاغوت نیز علیرغم فسادهای اجتماعی‏‎ ‎‏و شایع در میان مردم باز هم بیشتر آنها اعتقاد‏‎ ‎‏و عشقی هر چند در دل نسبت به آن بزرگواران‏‎ ‎‏داشتند. به همین علّت ولی کامل همه چیز را‏‎ ‎‏از جمله زندگی و مسائل بسیار عادی مردم‏‎ ‎‏کوچه و بازار را نیز از مظاهر و تجلیات شوؤن‏‎ ‎‏حق می‌‌‌ داند و می‌‌‌ یابد. لذا او انس و رحمتی‏‎ ‎‏ژرف نسبت به همۀ مردم دارد حتی نسبت به‏‎ ‎‏قاصران امت نیز مهربان است چنانکه عرضۀ‏‎ ‎‏نامه اعمال برخی از امت اسلام بر آن بزرگوار‏‎ ‎‏گاهی حضرت را غمگین می‌‌‌ کند لذا وجود‏‎ ‎‏چنین رحمتی در دل آن حضرت متقابلاً حتی‏‎ ‎‏به نحو ناخودآگاه اما تکوینی ارادت مردم را‏‎ ‎‏به خود جلب می‌‌‌ کند و قطعاً از آنجا که‏‎ ‎‏انسانهای کامل، ولی امر و سرپرست و بلکه‏‎ ‎‏کفیل زندگی و حتی وجود همۀ احاد و اقشار‏‎ ‎

‏ امت اسلام هستند چنانکه در عصر ما یکی‏‎ ‎‏از مصادیق بارز این اولیاء کامل وجود مقدّس‏‎ ‎‏امام بزرگوار است، خمینی بزرگ به نیابت از‏‎ ‎‏امامت آن آخرین انسان معصوم کامل است‏‎ ‎‏لذا ما شاهد پیوند عمیق وجود امام راحل خود‏‎ ‎‏با همۀ افراد با امت بوده و هستیم و به همین‏‎ ‎‏جهت است که آن بزرگوار مانند اجداد‏‎ ‎‏معصوم و کریم خود علیرغم آن زهد و‏‎ ‎‏مقامات نهائی قدس و عرفان چنان با تضرّع و‏‎ ‎‏درد و سوز برای سرنوشت این امت در‏‎ ‎‏سحرگاهان بشدّت می‌‌‌ گریستند و یک آن از‏‎ ‎‏خدمت به آنها غافل نبودند چنانکه این پیوند‏‎ ‎‏عاطفی و بلکه وجودی میان امام عزیز و امت‏‎ ‎‏اسلام چیزی جز همین محصول غیبی و‏‎ ‎‏ملکوتی حقیقت شریف ولایت نمی‌‌‌ باشد. از‏‎ ‎‏اینرو ایشان در ارتباط با جامعه و اقشار‏‎ ‎‏گوناگون امت اسلام سه شیوه بیانی و‏‎ ‎‏نوشتاری متضاد داشتند:‏

‏اوّلاً آثار عرفانی و اخلاقی خود نثری‏‎ ‎‏حوزوی و کاملاً عالمانه و تخصصی داشتند،‏‎ ‎‏ثانیاً از بیانی کاملاً ساده و حتی عامیانه‏‎ ‎‏(صرفنظر از محتوای آنها که بسیار عمیق‏‎ ‎‏است) برخوردار بودند. ثالثاً نثری دانشگاهی‏‎ ‎‏و روشنفکرانه که از روح زمان و علوم کنونی‏‎ ‎‏کاملاً برخوردار است، داشتند. این سه شیوۀ‏‎ ‎‏متضاد و حتی متباین در هیچکس جز وجود‏‎ ‎‏مقدس حضرات معصومین با هم جمع‏‎ ‎‏نگردیده است. امام بزرگوار با نثر حوزوی و‏‎ ‎‏تخصصی خود تعلّق به جامعۀ روحانیت و‏‎ ‎


‏حوزه‌‌‌ های علمیه داشتند که همواره تاکنون‏‎ ‎‏مهد حفظ و پرورش اسلام عزیز بوده‌‌‌ اند و با‏‎ ‎‏بیان ساده و بداهت‌آمیز خود با توده‌‌‌ های‏‎ ‎‏مردم عادی و کوچه و بازار مرتبط بوده و امّا با‏‎ ‎‏نثر روشنفکرانه و دانشگاهی خود با قشر‏‎ ‎‏دانشگاهی و متخصصان علوم و اندیشه‌‌‌ های‏‎ ‎‏روز و زمان ایجاد ارتباط می‌‌‌ کردند و ما‏‎ ‎‏می‌‌‌ دانیم که تمامی اقشار جامعه از همین سه‏‎ ‎‏رکن عالمان علوم دینی و متخصصان علوم‏‎ ‎‏روز و توده‌‌‌ های مردم عادی کوچه و بازار‏‎ ‎‏تشکیل می‌‌‌ شود و امام بزرگوار با آن نبوغ و‏‎ ‎‏تأیید خاص الهی خویش با این سه شیوۀ‏‎ ‎‏متضاد اما مکمّل هم با این سه رکن اساسی‏‎ ‎‏جامعه در ارتباط کامل بودند. یکی دیگر از‏‎ ‎‏صفات و ویژگیهای خاص حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی این بوده است که ایشان با وجود‏‎ ‎‏تحمّل تمامی فشارهای جهان سیاست و‏‎ ‎‏بیرون از سوی قدرتهای غرب و شرق و ایادی‏‎ ‎‏داخلی آنها و با وجود تحمّل فشارهای ناشی‏‎ ‎‏از مبارزه با شیطان درون هیچگاه تعادل فکری‏‎ ‎‏و عملی و حتی نظم عادی زندگی خود را از‏‎ ‎‏دست ندادند به نحوی که می‌‌‌ توان گفت‏‎ ‎‏تحمّل این همه آزار و شدّت از سوی جهان‏‎ ‎‏بیرون و درون در هماهنگ کردن زندگی درونی‏‎ ‎‏و معنوی با زندگی مبتنی بر فشار بیرون و‏‎ ‎‏عرصۀ سیاست از عهدۀ احدی از‏‎ ‎‏شخصیت‌‌‌ های مشهور دیگر عصر ما بر‏‎ ‎‏نیامده است. در واقع امام راحل و بزرگوار با‏‎ ‎‏این عمل و امر مهمّ موفق به جمع و هماهنگ‏‎ ‎

‏کردن زندگی سیاسی با حیات معنوی و‏‎ ‎‏اخلاقی بزرگی گشتند. چیزی که جهان‏‎ ‎‏معاصر و آیندۀ بشر تنها با تحقّق آن یعنی با‏‎ ‎‏چنین پیوند عمیقی میان «سیاست» و‏‎ ‎‏«اخلاق» قادر به رفع مشکلات و بحرانهای‏‎ ‎‏موجود فکری، سیاسی و تاریخی خود خواهد‏‎ ‎‏بود. ایشان در واقع با فنای کامل خود در‏‎ ‎‏حقیقت به مقام استواء و برزخیتِ کبرای‏‎ ‎‏اسلامی نائل آمده بودند. به عبارت دیگر این‏‎ ‎‏اعتدال کامل میان جهان درون و بیرون، عالم‏‎ ‎‏سیاست و مبارزه از سویی و عوالم غیب و‏‎ ‎‏ملکوت از سوی دیگر در معظم‌له بخاطر‏‎ ‎‏فناء و غیبت ایشان از خود در خدا بود. زیرا‏‎ ‎‏آن بزرگوار با فنای کامل خود در حقیقت دیگر‏‎ ‎‏واجد وجود بشری نبوده و بلکه متحقّق به‏‎ ‎‏ظهور حق در همۀ عرصه‌های هستی از جمله‏‎ ‎‏تاریخ و سیاست و جامعه بودند در حالی که‏‎ ‎


‏تمامی رهبران بزرگ سیاست جهان هیچگاه‏‎ ‎‏تاکنون قادر به ایجاد ارتباطی چنین متعادل و‏‎ ‎‏معنوی میان دو عرصۀ متضاد درون و بیرون و‏‎ ‎‏یا عرصۀ حیات اخلاقی و سیاسی و تاریخی‏‎ ‎‏نبوده‌‌‌ اند زیرا معمولاً رهبران بزرگ سیاست‏‎ ‎‏در عرصۀ مبارزه و ادارۀ جامعه همواره با پناه‏‎ ‎‏بردن و ابتلا به برخی انحرافات درونی و یا‏‎ ‎‏جنایتهای خارجی فشارهای وارد بر خود را به‏‎ ‎‏نحو طبیعی از وجود خود خارج و یا تخلیه‏‎ ‎‏می‌‌‌ نمایند تا در برابر حریفان و رقیبان خود‏‎ ‎‏در عرصه سیاست تعادل روحی و فکری خود‏‎ ‎‏را از دست نداده و مغلوب نگردند. اما امام‏‎ ‎‏بزرگوار در هر دو عرصۀ متضاد جهان درون و‏‎ ‎‏بیرون قادر به ایجاد چنان نظم و تعادل و‏‎ ‎‏توازنی بزرگ بودند و این خود نشانۀ عظمت‏‎ ‎‏و قوّت روح بسیار کم‌نظیر آن بزرگوار بود.‏

‏یکی دیگر از خصوصیات منحصر بفرد‏‎ ‎

‏حضرت امام و نقش عظیم تاریخی آن‏‎ ‎‏بزرگوار این است که زمانی که ما، در ابعاد‏‎ ‎‏مشکلات جهان اسلام و جامعۀ خود بخوبی‏‎ ‎‏غور می‌‌‌ کنیم بخوبی درمی‌یابیم که مشکل‏‎ ‎‏اساسی امروز ما صرفاً مسائلی اقتصادی و‏‎ ‎‏حتی سیاسی نمی‌‌‌ باشد بلکه با تعمّق ژرف و‏‎ ‎‏بنیادین (نه سطحی و به نحو روزمره) در ابعاد‏‎ ‎‏آن آدمی بخوبی درمی‌‌‌ یابد که بنیاد مشکلات‏‎ ‎‏ما امری فکری و بلکه فلسفی است یعنی ما‏‎ ‎‏تا به امروز قادر به تبیین رابطۀ هستی‌شناسی‏‎ ‎‏بنیادین اسلام با انسان‌شناسی و جهان‏‎ ‎‏‌شناسی عصر خود نبوده‌‌‌ ایم در حالی که‏‎ ‎‏حضرت امام معتقد به پیوند هستی‌شناسی‏‎ ‎‏اسلام با جامعه، انسان و تاریخ معاصر بودند‏‎ ‎‏در واقع ایشان همچنانکه قبلاً بیان داشتیم با‏‎ ‎‏زبان و تفکّر سنتی و عرفانی خود با حوزه‌‌‌ ها‏‎ ‎‏و با کلام ساده اما ژرف خود با مردم عادی و‏‎ ‎‏با نثر نوشتاری و سیاسی خود با روشنفکران و‏‎ ‎‏دانشگاهیان ارتباطی بنیادین یافتند یعنی‏‎ ‎‏ایشان با سه سبک فکری، گفتاری و نوشتاری‏‎ ‎‏متضاد امّا مکمّل هم اعتقاد به ارتباطِ سه‏‎ ‎‏رکنِ اساسی جامعه یعنی حوزه و دانشگاه و‏‎ ‎


‏مردم با یکدیگر داشتند و این در خود نوعی‏‎ ‎‏پیوند هستی‌شناسی که در حوزه‌‌‌ ها بیشتر‏‎ ‎‏مطرح است را همراه با انسان‌شناسی و‏‎ ‎‏جهان‌شناسی حقیقی اسلام با انسان‌شناسی‏‎ ‎‏و جهان‌شناسی راستین دانشگاهی و این‏‎ ‎‏عصر و زمان (نه آنچنانکه مدعیان نظریۀ‏‎ ‎‏تحول معرفت دینی به نحو انحرافی و‏‎ ‎‏اعوجاج‌آمیز طرح می‌‌‌ کنند) و پیوند آن دو با‏‎ ‎‏مردم و زندگی اجتماعی و سیاسی را در خود‏‎ ‎‏به همراه دارد. به عبارت دیگر معظم‌له با‏‎ ‎‏اعتقاد به حقیقت شریف و والای ولایت که‏‎ ‎‏مطابق اصل بزرگ معرفت‌شناسی و فلسفی‏‎ ‎‏آن مبنی بر یگانگی علم و وجود و یا هم‌سنخ‏‎ ‎‏بودن علم و هستی در مراتب مجرّد وجود علم‏‎ ‎‏و عمل در آن در ساحت حیات و زندگی‏‎ ‎‏فکری و اخلاقی فردی و تفکر و سیاست در‏‎ ‎‏عرصۀ حیات جمعیء و تاریخی بهم پیوند‏‎ ‎‏می‌‌‌ خورد و می‌‌‌ آمیزد درصدد ایجاد رابطه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏عینی و عمیق میان هستی‌شناسی‏‎ ‎‏مابعدالطبیعی اسلامی با روح زمان و تاریخ و‏‎ ‎‏جامعه برآمدند و استقرار نظام جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی، خود، تحقّق خارجی و سیاسی و‏‎ ‎

‏تاریخی چنین پیوند و یگانگی است.‏

‏در واقع در اسلام با شهادت علی(ع)‏‎ ‎‏ولایت اسلامی، فعلیت اِجتماعی و تاریخی‏‎ ‎‏خود را از دست داده و به همین علت میان‏‎ ‎‏دو ساحت فکری و تاریخی اسلام شکافی‏‎ ‎‏هولناک و بحران‌زا بوجود آمد و در نتیجه این‏‎ ‎‏نقیصه و اعوجاج بزرگ عرصۀ ادارۀ جامعه و‏‎ ‎‏سیاست واگذار به خودکامگان بی‌‌‌ معنویت و‏‎ ‎‏فاقد صلاحیت اسلامی و اعتلاء و پرورش‏‎ ‎‏تفکّر و معنویات الهی محدود به حوزه‌‌‌ های‏‎ ‎‏علمیه و بعضی مراکز عرفانی اصیل شد.‏‎ ‎‏طبیعی است که نتیجۀ چنین اعوجاجی جز‏‎ ‎‏عدم سازمان‌دهی جوامع اسلامی براساس‏‎ ‎‏موازین وحی و عقل نبود. به عبارت دیگر با‏‎ ‎‏شهادت حضرت امیر(ع) در واقع میان فهم‏‎ ‎‏مسلمین از اصول هستی‌شناسی و انسان ـ‏‎ ‎‏‌شناسی و حتی جهان‌شناسی اسلامی‏‎ ‎‏فاصله‌‌‌ ای بحران‌زا بوجود آمد و پیوند‏‎ ‎‏تنگاتنگ میان این سه ساحت که در تحقّق‏‎ ‎‏عینی و تاریخی ولایت بصورتی کامل با هم‏‎ ‎‏در تفکّر و هستیِ ولی کامل و نظام اسلامی به‏‎ ‎‏وحدت کامل می‌‌‌ رسند، قطع گردید و در‏‎ ‎


‏نتیجه تاریخ و تمدّن اسلامی دچار انواع‏‎ ‎‏انحراف و اعوجاجات فکری، اجتماعی و‏‎ ‎‏تاریخی بزرگ گردید هر چند باز هم از برکت‏‎ ‎‏اعتقاد فردی به اسلام و نظام ولایت‏‎ ‎‏بارقه‌‌‌ های بزرگی از فهم اصول هستی‌ ـ‏‎ ‎‏شناسی، انسان‌شناسی و تا حدودی جهان‌‏‎ ‎‏شناسی در تاریخ گذشته اسلام از سوی‏‎ ‎‏عرفا، فلاسفه، ادباء و برخی شخصی‏‏ّ‏‏ت‏‎‌‌‌ ‎‏های‏‎ ‎‏بزرگ فکری و تاریخی جهان اسلام به ظهور‏‎ ‎‏رسید. اما در زمان کنونی و در انقلاب‏‎ ‎‏اسلامی امام امت با اعتقاد به پیوند مذکور‏‎ ‎‏میان سه ساحت اصول هستی‌شناسی،‏‎ ‎‏انسان‌شناسی و جهان‌شناسی در اسلام عزیز‏‎ ‎‏به قیامی بزرگ و فکری – تاریخی عظیمی‏‎ ‎‏مبادرت جستند. ایشان قویاً اعتقاد داشتند که‏‎ ‎‏هم فهم کامل اصول اعتقادی اسلام مبنی بر‏‎ ‎‏توحید خالص و کامل و هم ادارۀ معقول و‏‎ ‎‏انسانی - اسلامی جامعه و حتی ظهور علم و‏‎ ‎‏تکنولوژی جدید کاملاً بر اساس اصول‏‎ ‎‏هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و جهان ـ‏‎ ‎‏‌شناسی اسلامی در امت بزرگ اسلام ممکن‏‎ ‎‏می‌‌‌ باشد و البته کلید و عامل تبیین و ایجاد‏‎ ‎

‏ارتباط میان انسان، جهان و خدا را در جامعه‏‎ ‎‏در تحقّق و وجود نظام عینی و معنوی و‏‎ ‎‏تاریخی ولایت ممکن می‌‌‌ دیدند که در آن‏‎ ‎‏ولی کامل با سلوک تام و تمام و با دستگیری‏‎ ‎‏کامل الهی متحقّق به حقیقت صفات و‏‎ ‎‏اسماء مبدأ هستی و یا خداوند بزرگ می‌‌‌ شود‏‎ ‎‏که می‌‌‌ تواند با این تحقّق و فنای کامل در‏‎ ‎‏حقیقت هستی و وجود موفّق به شناخت و‏‎ ‎‏بلکه ایجاد عینی پیوند مذکور میان سه‏‎ ‎‏ساحت ذکر شده هستی در عرصۀ جامعه و‏‎ ‎‏تاریخ امّت اسلامی باشد. به عبارت دیگر‏‎ ‎‏مطابق تفکّر عظیم امام راحل و دیانت‏‎ ‎‏مقدّس اسلام با تحقّق عینی و تاریخی چنین‏‎ ‎‏وحدت و یگانگی، ظهور حکمت، تکنولوژی‏‎ ‎‏و هنر و نیز تأسیس فلسفه تاریخ و علوم‏‎ ‎‏انسانی راستین ممکن می‌‌‌ گردد و تنها با‏‎ ‎‏تحقّق این پیوند عظیم فکری و اجتماعی‏‎ ‎‏مشکلات امت اسلام و بلکه جهان بشری‏‎ ‎‏قابل رفع می‌‌‌ گردد و به این وسیله جهان‏‎ ‎‏معاصر قادر به خروج از بن‌بست موجود‏‎ ‎‏می‌‌‌ گردد. چنانکه می‌‌‌ دانیم امروزه جهان‏‎ ‎‏بشری دچار مشکلاتی جدی در ارتباط بشر‏‎ ‎‏غربی با دیگر انسانها و جهان و نیز با‏‎ ‎


‏حقیقت هستی است. از این رو هم اصول‏‎ ‎‏هستی‌شناسی و هم انسان‌شناسی و حتی‏‎ ‎‏جهان‌شناسی جهان غرب در حال فرو رفتن‏‎ ‎‏در اعماق بحرانی جهانی است چنانکه در‏‎ ‎‏افکار جهان‌شناسان و فلاسفه بزرگی چون‏‎ ‎‏«ماکس پلانگ» «هایزنبرگ» و نیز فلاسفه‏‎ ‎‏بزرگ علمی چون «راسل» و «پوپر» و یا‏‎ ‎‏فلاسفۀ نحلۀ اگزیستانس و پُست مُدرن قرن‏‎ ‎‏معاصر - که امکان طرح و تبیین برخی از ابعاد‏‎ ‎‏تفکّر آنها در اینجا ممکن نمی‌‌‌ باشد - صریحاً‏‎ ‎‏به وجود و ظهور چنین بحران همه‌جانبه‌‌‌ ‌‌‌ ای‏‎ ‎‏با دیدگاه‌‌‌ ها و فلسفه‌‌‌ های مختلف و حتی‏‎ ‎‏متضاد با یکدیگر اعتراف شده است. اما با‏‎ ‎‏وجود بحران در تفکّر و تمدّن عصر جدید در‏‎ ‎‏قرن حاضر تمام نقاط قوّت تمدّن عصر جدید‏‎ ‎‏غرب وابسته و مدیون کشف و تدوین پیوند‏‎ ‎‏میان اصول هستی‌شناسی عقلانی اومانیستی‏‎ ‎‏عصر جدید با اصول انسان‌شناسی و جهان‌‏‎ ‎‏شناسی مُدرن است که در آن انسان خودآگاهِ‏‎ ‎‏غرب درصدد ایجاد تفکّر و تمدّنی نقادانه و‏‎ ‎‏عاقلانه است که در عرصۀ شناخت طبیعت‏‎ ‎‏منجر به معرفت علمی و غلبۀ بر آن توسط‏‎ ‎‏تکنولوژی و علم جدید می‌‌‌ شود و در عرصۀ‏‎ ‎

‏ ادارۀ امور جامعه و سیاست موفّق به ایجاد‏‎ ‎‏حاکمیت عقل و دموکراسی و آزادی (با همۀ‏‎ ‎‏نقائص و تناقضاتش) می‌‌‌ گردد. به نحوی که‏‎ ‎‏نتیجۀ نهائی تمامی آنها ظهور تفکّر، علم و‏‎ ‎‏جوامعی پیشرفته و نیرومند می‌‌‌ باشد. اما چون‏‎ ‎‏بنیاد این تفکّر و تمدّن پیشرفته مبتنی بر‏‎ ‎‏اصولی اومانیستی و کاملاً بشری و ناسوتی‏‎ ‎‏استوار می‌‌‌ باشد در خود تناقضات ژرفی‏‎ ‎‏داشته که بتدریج در قرون گذشته و خصوصاً‏‎ ‎‏در قرن حاضر به ظهور یک سلسله بحرانهای‏‎ ‎‏همه‌جانبه منتهی می‏‎‌‌‌ ‎‏گردد به نحوی که‏‎ ‎‏علیرغم همۀ ثمرات و دستاوردهای بزرگ و‏‎ ‎‏شگفت‌‌‌ انگیز این تمدن سرانجام در تمامی‏‎ ‎‏عرصه‌‌‌ های تفکّر، هنر، علم و تکنولوژی و نیز‏‎ ‎‏در ادارۀ امور جامعه و سیاست، جهان کنونی‏‎ ‎‏غرب را در معرض یک سلسله مشکلات و‏‎ ‎‏معضلات پیچیدۀ فکری و تاریخی بنیادین و‏‎ ‎‏بحرانی قرار داده است. آن هم به صورتی که‏‎ ‎‏خروج از این مشکلات برای تمدّن و بشر‏‎ ‎‏غربی جز با تجدید نظری اساسی در بسیاری‏‎ ‎‏از اصول و مبادی تفکّر و تمدّن عصر جدید‏‎ ‎‏که مبتنی بر اصل اصالت وجود بشر است‏‎ ‎‏هرگز ممکن نمی‌‌‌ باشد. چیزی که با توجه به‏‎ ‎‏ظرفیت و ویژگیهای تفکّر عصر جدید و حتی‏‎ ‎‏دستگاه و تعالیم روحانی کلیسا جز با تمسّک‏‎ ‎‏به اصول اساسی و عالیۀ جهان شرق و‏‎ ‎‏خصوصاً دیانت مقدّس اسلام آن چنانکه‏‎ ‎‏شخصیّتی بسیار بزرگ و در نوع خود بی‏‎‌‌‌ ‎‏نظیر‏‎ ‎‏چون امام خمینی موفّق به طرح و آغاز تحقّق‏‎ ‎


‏آن در یک حرکت عظیم فکری و تاریخی‏‎ ‎‏گردیدند قابل تحقق نمی‌‌‌ باشد. البته در قرآن‏‎ ‎‏کریم و روایات حضرات معصومین علیهم ـ‏‎ ‎‏‌السلام اصول و حتی فروع بسیاری از مباحث‏‎ ‎‏هستی‌شناسی، جهان‌شناسی و انسان‏‎ ‎‏‌شناسی پیشرفته و حقیقی به نحو کامل وجود‏‎ ‎‏دارد آن هم با مراتبی پایان‌ناپذیر که در‏‎ ‎‏نهایت در حقیقت توحید و هستی که در‏‎ ‎‏وجود و ولایت اولیاء کمل اسلامی تحقّق‏‎ ‎‏می‌‌‌ یابد به یک یگانگی و وحدت کامل با‏‎ ‎‏یکدیگر می‌‌‌ رسند که این خود در عرصه‏‎ ‎‏جامعه و تاریخ به ظهور حکمت، علم و‏‎ ‎‏فرهنگ و هنری راستین و مورد نیاز بشر کنونی‏‎ ‎‏و آینده و بلکه همه زمانها منجر می‌‌‌ گردد.‏‎ ‎‏زیرا ولی کامل متعلّق وجودش همه هستی و‏‎ ‎‏وجود است و او با فنای کامل و مطلق در‏‎ ‎‏حقیقت هستی متحقّق به ربوبیت و ظهور‏‎ ‎‏مبدأ هستی در همۀ عرصه و صحنه‌‌‌ های آن‏‎ ‎‏در عالم طبیعت، تاریخ و جامعه بشری‏‎ ‎‏می‌‌‌ شود چنانکه حضرت امیر سلام‌الله علیه‏‎ ‎‏درباره وجود مقدّس و شریف خود می‌‌‌ فرماید‏‎ ‎‏من همان امام مبین مطرح شده در آیه شریفۀ‏‎ ‎‏«... کُلَّ شیءٍ اَحْصَیْنٰاهُ فی امامٍ مُبینٍ‏‎[5]‎‏» هستم‏‎ ‎‏و در جای دیگر می‌‌‌ فرماید (من به جهت‏‎ ‎‏فنای کامل در حقیقت هستی) عالم به میزان‏‎ ‎‏و تعداد قطرات بارانها هستم‏‎[6]‎‏». این بیانات‏‎ ‎‏متعالی و عظیم به این مطلب شریف اشاره‏‎ ‎‏دارد که انسان کامل می‌‌‌ تواند با فنای کامل‏‎ ‎‏ذهنی و عملی و بلکه وجودی خود در‏‎ ‎

‏حقیقت هستی پیوند علمی و وجودی با همۀ‏‎ ‎‏موجودات و عوالم هستی که تماماً مخلوق آن‏‎ ‎‏حقیقت بزرگ هستند بیابد از این جهت امام‏‎ ‎‏صادق علیه‌السلام صورت انسان کامل را‏‎ ‎‏همان لوح محفوظ الهی قلمداد فرموده‌اند به‏‎ ‎‏نحوی که در آن صورت شریف همۀ حقائق‏‎ ‎‏عوالم هستی از غیب تا عالم طبیعت، تاریخ‏‎ ‎‏و جامعه به نحو وجودی و تکوینی (و نه‏‎ ‎‏صرفاً ذهنی که یکی از مراتب هستی است)‏‎ ‎‏وجود دارد و شرط وصول به این مقام عظیم‏‎ ‎‏همانا سلوک بزرگ توأم با تأیید و دستگیری‏‎ ‎‏کامل حق از کمل اولیاء الهی است.‏

‏او همچنانکه جهان غیب مظهر ژرفا و‏‎ ‎‏اعماق عوالم هستی است البته ژرفائی نورانی‏‎ ‎‏و بسیار شفاف و در ذات خود کاملاً عقلانی‏‎ ‎‏و منطقی که مظهر اسم شریف «باطن»‏‎ ‎‏است، در کنار آن، عالم طبیعت و تاریخ و‏‎ ‎‏تمدن بشری که از جهاتی مظهر همان اسم‏‎ ‎‏مبارک «ظاهر» می‌‌‌ باشد از وجودی کاملاً‏‎ ‎‏ظهوری و پدیداری و بسیار نزدیک به ما با یک‏‎ ‎‏درخشندگی و نو و بدیع بودنی کامل و در‏‎ ‎


‏عین حال بسیار متغیر و ظریف که همان‏‎ ‎‏عالم «نمود» و ظهور طبیعت باشد برخوردار‏‎ ‎‏است. البته این بعد و ساحت ظاهری و‏‎ ‎‏پدیداری هستی و جهان می‌‌‌ تواند متعلّق علم‏‎ ‎‏و تکنولوژی و همچنین منشأ و خاستگاه‏‎ ‎‏احساس و هنری زیبا و در عین حال والا و‏‎ ‎‏متعالی که مرتبط با اعماق هستی و اصولی‏‎ ‎‏بنیادین که از متن اعتقاد به جهان غیب و‏‎ ‎‏ماوراءالطبیعه و قدس الهی سرچشمه‏‎ ‎‏می‌گیرد. چنانکه آدمی بعنوان مثال در فهم‏‎ ‎‏اسم مبارک «ظاهر» می‌‌‌ تواند با ذوقی بسیار‏‎ ‎‏والا و هنرمندانه نسبت و حقیقتِ این ظهور‏‎ ‎‏پی در پی و درخشنده جهان هستی در عرصه‏‎ ‎‏عالم طبیعت، تاریخ و جامعه را در ارتباط با‏‎ ‎‏فهم درخشندگی وجود فلز و مقام و موقعیت‏‎ ‎‏و نقش آن در ظهور و تکوین و الهام‏‎ ‎‏تکنولوژی و تمدن مدرن همراه با احساسی‏‎ ‎‏بسیار شاعرانه و هنرمندانه از هنرهای کاملاً‏‎ ‎‏پیشرفته و در عین حال متعادل و حقیقی‏‎ ‎‏بخوبی دریابد و همچنانکه اشاره شد اساساً‏‎ ‎‏تکنولوژی و تمدن پیشرفته و مدرن جهان،‏‎ ‎

‏صرفنظر از جهات منفی ناشی از سوء‏‎ ‎‏استفادۀ از آن در امروز و آینده بشر که با فهم‏‎ ‎‏و احساس عمیق مقام و وجهۀ «پدیداری» و‏‎ ‎‏«ظاهریِ» وجود عالم تحقّق می‌‌‌ یابد در‏‎ ‎‏مقابل جنبۀ عمیق و بنیادین جهان‏‎ ‎‏ماوراءالطبیعه همه از مظاهر بارز تجلی‏‎ ‎‏حقیقت هستی در اسم مبارک «ظاهر» است‏‎ ‎‏همچنانکه قرآن کریم در مورد وجود پروردگار‏‎ ‎‏عالمیان می‌‌‌ فرماید. «هو الاوّل والآخر والظاهر‏‎ ‎‏والباطن‏‎[7]‎‏» (البته همچنانکه آیه شریفه به آن‏‎ ‎‏اشاره دارد اسم «ظاهر» حق تعالی در ارتباط‏‎ ‎‏کامل با اسم مقدّس «باطن» است) اما تاکنون‏‎ ‎‏علیرغم تعالیم قرآن کریم و اسلام عزیز در‏‎ ‎‏افکار بسیاری خصوصاً روشنفکران عصر‏‎ ‎‏جدید، عوالم غیب و ملکوت به صورت‏‎ ‎‏ساحات و عرصه‌‌‌ هایی تاریک و ژرف و‏‎ ‎‏غیرعقلانی از تجلی مبدأ هستی توهم شده‏‎ ‎‏است آن هم به صورتی که هیچگونه نسبتی با‏‎ ‎


‏جهان طبیعت و خصوصاً عصر جدید و‏‎ ‎‏تمدّن پیشرفته و مادی بشر معاصر ندارد و‏‎ ‎‏البته اگر به اعماق این مسئلۀ دست بیابیم‏‎ ‎‏بخوبی درمی‌یابیم که این طرز تلقّی منفی از‏‎ ‎‏حقیقت دین و معنویت در ارتباط با مسلمین‏‎ ‎‏از همان تجزیه و مسخ اسلام و نظام ولایت‏‎ ‎‏اسلامی خصوصاً بعد از شهادت حضرت‏‎ ‎‏امیر و شکست حکومت اسلامی پدید آمد و‏‎ ‎‏در آن تفکّر نامتعادل و تحریف شده که از‏‎ ‎‏همان شکست تاریخی نظام ولایت بوجود‏‎ ‎‏آمد باطن و ظاهر عرصۀ هستی در تفکر و‏‎ ‎‏طرز تلقی مسلمین از حقیقت دین جدا گردید‏‎ ‎‏به نحوی که اسم «باطن» متعلّق تفکّر و‏‎ ‎‏سکون عرفا و فلاسفه و برخی تجلیات اسم‏‎ ‎‏شریف «ظاهر» متعلّق وجود سلاطین و ارباب‏‎ ‎‏قدرت و حکومتهای وقت گردید. در حالی که‏‎ ‎‏در وجود انسان کامل این دو ساحت اساسی‏‎ ‎‏از عوالم هستی و دو اسم شریف «باطن» و‏‎ ‎

‏«ظاهر» با یکدیگر اتحاد و حتی یگانگی‏‎ ‎‏کامل دارند چنانکه در کلمات و زندگی و‏‎ ‎‏شخصیت علی(ع) ژرفای غیب با اتحاد با‏‎ ‎‏مقام ظهور و جهان نمود علیرغم عمق‏‎ ‎‏بی‌نهایت که از ساحت نورانی و معنوی‏‎ ‎‏جهان غیب و اسم شریف «باطن» سرچشمه‏‎ ‎‏می‌‌‌ گیرد کاملاً نورانی و شفاف و در عین‏‎ ‎‏حال متعادل، واقع‌بین و عقلانی می‌‌‌ باشد‏‎ ‎‏زیرا در تفکّر معظم‌له و قرآن کریم حقیقت‏‎ ‎‏هستی یا «خدا همانطور که در آسمانها‏‎ ‎‏خداست در زمین هم خداست» و یا به تعبیر‏‎ ‎‏قرآن کریم «بهر طرف رو کنید وجه خدا را در‏‎ ‎‏آن می‌‌‌ یابید» چون در تفکّر متعادل دیانت‏‎ ‎‏مقدّس اسلام نسبت حقیقت هستی با همه‏‎ ‎‏عوالم غیب و جهان طبیعت یکسان و‏‎ ‎‏متساوی است و همین خصیصۀ بزرگ‏‎ ‎‏الهیات و هستی‌شناسی اسلام می‌‌‌ تواند دو‏‎ ‎‏جنبۀ اساسی مادیت و معنویت و یا دو اصل‏‎ ‎‏تحرک و پیشرفت از یک سو و سنت و مقام‏‎ ‎‏ثبات در اعتقاد از سوی دیگر را در زندگی‏‎ ‎‏بشر کنونی و آینده کاملاً متعادل و در عین‏‎ ‎‏واقع‌گرایی آرمان‌گرا و متعالی و هماهنگ‏‎ ‎‏سازد به نحوی که از این تعادل و نسبت‏‎ ‎‏متساوی خداوند نسبت به جهان غیب و عالم‏‎ ‎‏طبیعت یک طرز تفکّر و روحیه‌‌‌ ای منطقی و‏‎ ‎‏واقع بین و در عین حال ژرف و نورانی بوجود‏‎ ‎‏آید. در حالی که در قرون گذشته اسلام با‏‎ ‎‏تجزیه تاریخی و اجتماعی نظام ولایت و با‏‎ ‎‏کوتاه شدن دست اولیاء الهی از ادارۀ امور‏‎ ‎


‏جامعه و عرصۀ سیاست یک نوع روحیۀ‏‎ ‎‏متمایل به انزوای از جامعه و حتی جهان و‏‎ ‎‏نوعی گرایش خشک و تحجرآمیز به زهد و‏‎ ‎‏پرهیزگاری بدور از عرصه مسائل اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی در میان اقشاری از مسلمین و‏‎ ‎‏خصوصاً برخی متفکران پدید آمد که بتدریج‏‎ ‎‏در طول تاریخ مبدّل به طرز تفکّری نامتعادل؛‏‎ ‎‏غیرواقعی و بسیار زیان‌بخش و مخرّب‏‎ ‎‏گردید. از این رو در طول تاریخ گذشته‏‎ ‎‏همواره در تفکّر و تصوّر مردم ما افراد عارف و‏‎ ‎‏عابد بعنوان افرادی غیرعادی و نامتعادل که‏‎ ‎‏هرگز نمی‌‌‌ توان با آنها ایجاد ارتباطی واقعی و‏‎ ‎‏این جهانی کرد توهم می‌گردید. به همین‏‎ ‎‏علت در نظر آنها اهل معنویت و عرفان‏‎ ‎‏انسانهائی کاملاً مقدّس انگاشته می‌‌‌ شدند‏‎ ‎‏که می‌‌‌ بایست بهیچوجه کاری به کار دنیا و‏‎ ‎‏مسائل اجتماعی و سیاسی نداشته باشند و‏‎ ‎‏البته ارباب قدرت و سیاست نیز از چنین طرز‏‎ ‎‏تصور غلطی حداکثر استفادۀ سیاسی را برای‏‎ ‎‏تثبیت و استمرار حکومتهای جور می‌‌‌ نمودند‏‎ ‎‏و حتی چنین طرز تفکّر انحرافی و مخرّب را‏‎ ‎‏با بکار گماردن برخی اندیشمندان نامتعادل و‏‎ ‎‏یا مغرض مورد تشویق و ترویج نیز قرار‏‎ ‎‏می‌‌‌ دادند و البته نتیجه بسیار زیانبار چنین‏‎ ‎‏مسئله‌ای منفی و ویرانگر چیزی جز دوری و‏‎ ‎‏بلکه طرد افراد با معنویت و عارف از حضور‏‎ ‎‏در عرصه جامعه و تعیین سرنوشت تاریخی‏‎ ‎‏این امت ستمدیده نبوده است. متأسفانه‏‎ ‎‏هنوز هم بسیاری از روشنفکران جامعه ما‏‎ ‎

‏حتی روشنفکران مذهبی نیز بر همان باورند‏‎ ‎‏که افراد عارف و فیلسوف و اندیشمند نباید‏‎ ‎‏هیچ کاری نسبت به وضعیت جامعه و مسائل‏‎ ‎‏مربوط به آن و تعیین سرنوشت سیاسی و‏‎ ‎‏تاریخی خود و مسلمین داشته باشند و اگر‏‎ ‎‏این گروه از روشنفکران ملاحظه کنند که‏‎ ‎‏عارفی و یا فیلسوفی در مسائل مربوط به‏‎ ‎‏سیاست و یا اقتصاد و برخی مشکلات مادی‏‎ ‎‏جامعه اظهارنظر و یا اتخاذ موضعی نماید‏‎ ‎‏سخت متعجب می‌‌‌ شوند. در حالی که‏‎ ‎‏انسانهای کامل یا عارف و فیلسوفی واقعی که‏‎ ‎‏اهتمام کامل به شناخت و بلکه تحقّق به‏‎ ‎‏اسماء و صفات مبدأ وجود و هستی دارند‏‎ ‎‏چون وجود و هستی را در تمام جلوه‌‌‌ ها و‏‎ ‎‏مراتب آن مورد شناخت و سلوک و وصول‏‎ ‎‏قرار می‌‌‌ دهند لذا توجّهی یکسان به همۀ این‏‎ ‎‏مراتب وجود و هستی و پیوند این عرصه‌‌‌ ها از‏‎ ‎‏عالم طبیعت، تاریخ و جامعه و عرصه تعیین‏‎ ‎‏سرنوشت تاریخی مسلمین و ابنای بشر تا‏‎ ‎‏عوالم غیب و ملکوت دارند. به عبارت دیگر‏‎ ‎‏عارف کامل که در پی فهم و تحقّق به پیوند و‏‎ ‎‏ارتباط وجودی و نه فقط ذهنی میان مبدأ و‏‎ ‎‏خود و یا کمال مطلق با تمام عرصه‌‌‌ های‏‎ ‎‏مذکور هستی می‌‌‌ باشد توجّهی کامل به‏‎ ‎‏حقائق و علوم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی‏‎ ‎‏و حتی تکنولوژیکی دارد چون متعلّق تفکّر و‏‎ ‎‏وجود این بزرگواران هستی است آن هم نه‏‎ ‎‏فقط در ساحت و وجهۀ ذهنی و علمی آن‏‎ ‎‏بلکه در وجه و جنبۀ عینی و وجودی آن نیز،‏‎ ‎


‏لذا در کنار توجّه کامل به معنویات و‏‎ ‎‏خصوصاً علم توحید توجه تام و تمامی به‏‎ ‎‏ظهور حقیقت هستی در اسم مبارک «ظاهر» و‏‎ ‎‏در نتیجه در عرصه‌‌‌ های عالم طبیعت،‏‎ ‎‏تاریخ، جامعه و سیاست و حتی اقتصاد و‏‎ ‎‏مسائل عادی مردم دارند زیرا هستی نه تنها در‏‎ ‎‏ماوراءالطبیعه بلکه در تمام عرصه‌‌‌ های‏‎ ‎‏مذکور و حتی در خیابان و کوچه و بازار‏‎ ‎‏تجلی می‌‌‌ کند. از این رو عارف کامل که‏‎ ‎‏می‌خواهد به فهم و مقام تحقّق ارتباط مبدأ‏‎ ‎‏وجود در هر لحظه با هر کس و در هر جا‏‎ ‎‏حتی در خیابان و کوی و برزن نائل آید‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏بایست در سلوک معنوی خود حضور قوی‏‎ ‎‏در عرصۀ تاریخ و سیاست و تعیین سرنوشت‏‎ ‎‏جامعه داشته باشد. لذا در قرآن کریم از‏‎ ‎‏انسان کامل به انسانی عالم، عارف، عابد،‏‎ ‎‏مجاهد و آمر به معروف و ناهی از منکر یاد‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند که نمونه و مثل اعلای آن همان وجود‏‎ ‎‏مقدّس پیامبر گرامی اسلام(ص) و حضرات‏‎ ‎‏معصومین علیهم‌السلام و برخی از اصحاب‏‎ ‎‏بزرگوار ایشان بودند که در وجود مقدّس آنان‏‎ ‎‏عرفان با سیاست و زهد و عبادت و ریاضات‏‎ ‎‏معنوی با مجاهدات نظامی و حضور فعّال‏‎ ‎‏آنها در عرصۀ جامعه و در زندگی و فعالیت‏‎ ‎‏اقتصادی و سازندگی اجتماعی همراه بوده‏‎ ‎‏است چنانکه علی(ع) انسانی عارف، عابد،‏‎ ‎‏جنگاور، صناعتگر، قاضی، سیاستمدار و‏‎ ‎‏حکیمی سترگ و کامل بودند. و بعد از وجود‏‎ ‎‏مقدّس رسول خدا(ص) و حضرات‏‎ ‎

‏معصومین قطعاً امام بزرگوار راحل یکی از‏‎ ‎‏کامل و جامع‌‌‌ ترین شخصیت‌‌‌ های تاریخ‏‎ ‎‏اسلام و بلکه تاریخ بشری هستند. معظم‌له‏‎ ‎‏که هم ادیب بودند و هم فقیه، هم فیلسوف و‏‎ ‎‏عارف و مجاهد و هم مدبّری توانا در عین‏‎ ‎‏یگانگی و وحدت شجاعت و عرفان‏‎ ‎‏برخوردار از بصیرتی ژرف و تاریخی و‏‎ ‎‏عظمت روحی بسیار کم‌‌‌ نظیر بودند به نحوی‏‎ ‎‏که ایشان با ایجاد جمهوری اسلامی ایران‏‎ ‎‏قادر و موفّق به تحقّق اتحاد عینی و تاریخی‏‎ ‎‏ و در عین حال هماهنگ دو اسم شریف‏‎ ‎‏باطن و ظاهر در عرصۀ روابط اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی و زندگی مسلمین و یا به عبارت‏‎ ‎‏دیگر موفق به ایجاد ارتباطی تاریخی میان‏‎ ‎‏وجود و زمان در تاریخ معاصر اسلام گردیدند‏‎ ‎‏به صورتی که تبیین و تفسیر این پیوند خود‏‎ ‎‏می‌‌‌ تواند در آینده با یک انقلاب فرهنگی‏‎ ‎


‏بزرگ به ظهور کامل و متعادل‌ترین مکاتب‏‎ ‎‏هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و حتی جهان‌‏‎ ‎‏شناسی مهجور قرآنی و اسلامی منجر گردد.‏‎ ‎‏چیزی که مسلمین و حتی جهان بشری جز با‏‎ ‎‏تمسّک به آن هیچگاه قادر به خروج از بن‌‏‎ ‎‏بست موجود جهان معاصر نخواهند بود.‏

‏ ‏

‏پاورقی‌ها:‏

  • - قرآن کریم سورۀ طه آیۀ 98
  • - کلمات مکنونه اثر فیض کاشانی با تصحیح و تعلیق شیخ  عطاردی قوچانی صفحۀ 77 انتشارات فراهانی
  • - کلمات مکنون صفحۀ 77 انتشارات فراهانی، صفحۀ 196
  • - قرآن کریم سورۀ یس آیۀ 12
  • - کلمات مکنونه اثر فیض کاشانی انتشارات فراهانی صفحۀ  198
  • - قرآن کریم سورۀ حدید آیۀ 3.