مجله نوجوان 02 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 02 صفحه 3

سرمقالهبه نام دوست بار دیگر به نام دوست فصلی از دوستی را آغاز می­کنیم و این بار اگرچه در آغاز فصل سرد، اما دستمان را با حرارت دلهای نوجوان گرم کرده­ایم و برای شروع تجربه­ای نو رمقی دوباره گرفته­ایم. .دوست را با کودک آغاز کردیم و با خردسال ادامه دادیم اما از همان ابتدا، شوقی پنهان در سینه داشتیم برای نوجوان و کیست که نداند کار برای نوجوان، کاری است یکسره جدا از دیگران. چرا که کودکی و بزرگسالی هریک، غرافیایی دارند و الفبایی که به دانش و تجربه از هم تفکیک می­شوند اما نوجوانی قلمرو با شکوهی است مه گرفته و رمزآلود. چرا که نوجوانی پلی است بین کودکی و بزرگسالی. جاده ای پررمزو راز که یروز را به فردا متصل می کند و صد البته با پیچ و خمهای بسیار و چشماندازهای بی­شمار. نوجوان اگر چه هنوز آب زلالی از رودخانه کودکی در تنگ سینه اش لب پرمی زند اما ماهی سرخ این تنگ بلور، برای رسیدن به دریای آن سوی شیشه، سر از پا نمی­شناسد. از این روست که اگر می خواهی برای عبور از این پل، همراه و همسفر نوجوان باشی باید ضرب آهنگ قدمهای او را بشناسی و اشتیاق او را برای رسیدن بفهمی. گاه بایستی و با او به پشت سر- چشمانداز حسرت برانگیز کودکی- نگاه کنی و دلتنگ روزهای خوش از دست رفته باشی و گاه به افقهای دور چشم بدوزی و از هیجان تجسم آینده، در پوست نگنجی و شتاب بگیری که اینها همه خاصیت نوجوانی است. از اینها گذشته، از یاد نباید برد که شرط دوستی با نوجوان، راستی و درستی است که نوجوان جز صداقت دوستی نمی­پذیرد. اگر چیزی که توآن را به مدد تجربه سالیان دوست می داری و او دوست نمی دارد واگر چیزی زا که تو از آن روبرمی­گردانی، او مشتاقانه جست و جو می­کند، در هر صورت این تویی که باید بلد باشی با او مدارا کنی، البته نه از سر تظاهر و نیرنگ که دل دریایی نوجوان، هیچ نیرنگ و ریایی را بر نمی تابد و نه از سر تسلیم واطاعت که شرط دوستی تنها تأیید و موافقت نیست بلکه از سر دوستی و خیرخواهی که به فضل خداوند، شامه نوجوان ما به قدری سلیم است که صداقت را در می­یابد و صدق گلایه دوست را تملق نامحرم تشخیص می­دهد و به فرموده آن دوست: بوی حرص و بوی کبر و بوی آز در سخن گفتن بیاید چون پیاز حالا چه فرقی می­کند که در پوشش دیانت، و به بهانه امربه آنچه معروف می­پنداریم و نهی از آنچه که منکر می­شماریم با تیر سهم­آگین اخم و زبان، آهوی دل نوجوان را از بیشه­های خرم سرزمین و آیین­مان به سمت آبشخوری برانیم که بیگانه از سراب برای او فراهم کرده است و یا به نام نوجوانی و به بهانه شادی و آزادی - که صد البته مطلوب و مراد هر نوجوان است - پردههای حیا بدریم و آنچه را که نه معنای طرب می­دهد و نه در شادمانی حقیقی ریشه دارد، با صورت بزک کرده به او عرضه کنیم که کار درست نه این است و نه آن، نه آنکه نوجوان نوجوان را شنونده بی اختیار پند و خطابه ناپخته خود بدانیم تا بلکه با طناب پوسیده ادعاهایمان به قعر بهشت نزول کند و نه آنکه بخواهیم از نهال نازک غریزه او، نردبانی بسازیم برای صعود به جهنم! پس ما اصراری نداریم که چهرههای بزک کرده را به روی جلد بیاوریم، یا اصطلاحات کوچه بازاری را - که بعضیها اصرار دارند زبان نوجوانی است - چاشنی نثرمان کنیم. همان قدر که نمی خواهیم منبر وعظ و کلاس درس دیگری باشیم برای فراغت نوجوانی که چشم و گوشش پر است از اینها و تشنه آبی گوارا که تازه­تر باشد و از جایی دیگر بجوشد؛ هر چند ادعا نمی­کنیم که آنچه نزد ماست گواراست و دیگران از کوزههای شکسته آب می­نوشند، بلکه شاید کوزههای ما نیز شکسته باشد. اما چیزی که هست، این است که ما می­خواهیم در مسیر این سفر، گاهی که فراغتی یافتید، دست هم را بگیریم و به سراغ سرچشمه برویم و از آنجا آب بنوشیم. می­خواهیم آب را از سر این جوی، بجوییم. از این روست که از سرچشمه جماران شروع کردیم. از دامن پر مهر آن یار- که اگر چه سفر کرده است- هنوز همسفران از باده جام او مدد می گیرند. پیر دلداده ای که رسم عاشقی را به نوجوانان آموخت و هنوز دنیا آبستن نوجوانی است که نادیده، رسم رهروی را از او خواهند آموخت و در هر زمان، طرحی نو خواهند ریخت و سقف فلک را خواهند شکافت.ما مدعی تمام نوجوانی شما ما مدعی تمام نوجوانی شما نیستیم ، می­خواهیم شریک لحظههایی از فراغت­تان باشیم. از لحظههایی که در آن فرصتی برای درنگ هست. درنگی که چه بسا بذر آرزوهای دور و دراز از دل آن سر برآورد و جوانه بزند یا برای همیشه در خاک بماند. قدر این لحظهها و درنگها را بدانیم و از شکارشان غافل نباشیم. دانش، فرهنگ، هنر ورزش، شادی، و تفکر، همه و همه نخهای محکمی هستند برای یافتن توری که می توان لحظهها را با آن شکار کرد. از اینها اگر بی بهره باشیم چه بسا خود شکار لحظهها شویم. مجله، فرصت کوتاهی است برای تماشای چشم­اندازهای نوجوانی. نام آن را دوست گذاشته­ایم. این دوست هم، امام است که خضر راه ماست، هم شمایید که هواداران نوخاسته و بی­نام و نشان کوی اویید. خدا کند که ما نیز، هم برای او و هم برای شما، به راستی هوادار باشیم و دوست. خدا کند بتوانیم به عهدمان وفاکنیم. همان که حافظ گفت: مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم سردبیر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 02صفحه 3