شب را خدا آفرید
شب را خدا آفرید
تاریکی را ما
و انسان را از یاد برده است
یک چیز ، آن همه چیز که
انسان
حالا در امتداد تمام قاصدک ها
وقتی باران را تخمین می زنیم
فصلی نیست
تا باور کنند شاخه های عریان روحمان را
و باران که رسیده و نرسیده
در ازدحام تاریک پنجره ها می میرد
و ما در انتظار سوسویی از ستارگانیم
و باز هم
شب را خدا آفرید . . .
تاریکی را انسان
آیسا حکمت
زمزمه های نهانی
ای شاه بیت شعر بلند جوانی ام
کی می شود به فصل بهارت بخوانی ام ؟
باران من ! ببار که در این کویر داغ
خشکیده است ریشة زرد خزانی ام
شوق لطیف نام تو در من جوانه زد
یعنی که من شبیه توام ، آسمانی ام
در اشک ریز نیمه شبم بی تو بارها
لکنت گرفته زمزمه های نهانی ام
آیا شبی که خسته ام از انتظارها
بر سفرة صبور دلت می نشانی ام ؟
سپیده خلیل نژاد
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 74صفحه 23