محسن وطنی
پستچی بود؛ تا همین دیروز
تا همین دیروز، پستچی بود. یک پستچی واقعی وظیفه شناس.
نه اینکه فکر کنید از سر اتّفاق پستچی شده باشد. نه! او شغلش را عاشقانه دوست داشت. او
شغلش را از کودکی دوست داشت. از این بچّهها نبود که همین جوری الکی الکی دوست دارند
دکتر و مهندس و خلبان شوند و آخر سر هم هیچ تحفهای نمیشوند. از همان کودکی دلش
میخواست پستچی شود. البته دو تا شغل را دوست داشت. یعنی از بچّگی هم دوست داشت
پستچی شود و هم دوست داشت هندوانه فروش شود ولی خودش هم نفهمید که چطوری
هندوانه فروش نشد و پستچی شد.
خیال نکنید پستچی شدن به این الکیهاست و هرکس همینطوری سرش را بیندازد بیاید توی
ادارةپست پستچی میشود. نه! اصلاً اینجوری نیست. پستچی شدن شرایط سختی دارد. اوّل
از همه آدم باید موتور سواری بلد باشد. توی این ترافیک شدید بالای شهر و کوچههای تنگ
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 117صفحه 12