داشت و حتّی برای کار تحقیق روی شمارههای کیهان
بچّهها و کتابهای کانون، فقط و فقط به اتاق پذیرایی
میرفتم که با یک در، به اتاق سرودن وصل میشد.
نمیدانم شاید در این جور کارها نوعی رسمیت وجود
داشت که به آنجا میرفتم. هرچند، صمیمیت آن اتاق
خیلی بیشتر از رسمیتش بود و من هنوز بوی خوب آن
اتاق و حتّی منگولههای قشنگ دور تا دور پردههای
عنّابیاش را از خاطر نبردهام. به اضافةنرمی مبلهای
کهنةقهوهای رنگش که تا این روزگار، هرگز راحت تر از
آن ندیدم و چقدر روی آنها بالا و پایین پریدم و مادر
هیچ وقت چیزی نگفت.
داشتم میگفتم که رفتم در را باز کنم که بیاختیار
شروع کردم به توصیف خانه و باغ و حیاط! شاید
بیربط به نظر برسد امّا مطمئن باشید، من هر وقت قرار
باشد خاطرهای را نقل کنم که در خانه گذ شته
باشد، بیاختیار همین کار را میکنم. حتّی اگر
موضوع نوشته، دربارة امام باشد. آخر، امام چیزی
نیست که از شعرهای من جدا باشد و شعرهای
من هم چیزی نیستند که به خانةروزگار نوجوانیام
مربوط نباشند. اصلاً من کلّی در آن خانه برای امام شعر
گفتهام....
ادامه دارد...
من هرگز اتاقی را برای خودم انتخاب نکرده بودم.
مشقهایم را در اتاق نشیمن مینوشتم که هنوز دیدن
پارچههای کهنةروپوش پشتیهای آن در بقچههای
قدیمی مادرم، قلبم را میلرزاند و بازیهایم را که بیشتر
شامل دویدنها و جست و خیزهای بیهدف بود، به
دالان باریکی که ایوان جلوی خانه را به قسمت عقب
وصل میکرد و از آنجا به آشپزخانه و انبار میرفتیم،
اختصاص داده بودم.
وقتی که میخواستم کتاب بخوانم، نمیدانم چرا
کوچکترین و تاریکترین اتاق را انتخاب میکردم
که همیشه بوی نفتالین و رختخواب میداد امّا در
لحظههای سرودن، حتماً اتاق سوّم را انتخاب میکردم
که روشنترین اتاق بود و دو پنجرةبزرگ داشت، هم
به طرف ایوان جلویی که کاملاً به آغوش اکالیپتوس پیر
ختم میشد و هم رو به ایوان پشتی که منظرةحوض و
درخت بزرگ گردو را در اختیارم میگذاشت.
امّا جالبتر اینجاست که برای نوشتن انشا و مقاله
یا ساختن کاردستی و روزنامه دیواری، برای تمرین
سرودها و نمایشهای مدرسه که به ضبط صوت احتیاج
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 117صفحه 27