مجله نوجوان 117 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 117 صفحه 15

فرهنگ عامه آسیاب به نوبت اصل آسیاب ، دو تا سنگ است که به شکل دایره تراشیده شده­اند و یکی روی آن دیگری می­چرخد. مثل بعضی از کارهای دیگر که با چرخ انجام می­شود. مثلاً دانش آموزی که برای امتحانات درس می­خواند و دور اتاق می­چرخد یا کسی که در صف شلوغ دستشویی نمایشگاه کتاب ایستاده و به دلایلی دور خودش می­چرخد. دانش آموز به خاطر نمرة امتحان می­چرخد. آن کس که در صف است به خاطر فشار روزگار می­چرخد و سنگ آسیاب به خاطر قدرتی که در آب رودخانه است و پره­های آسیاب را هل می­دهد می­چرخد و دوچرخه به خاطر رکاب زدن می­چرخد و سبیل بابای آدمیزاد به ویژه آدمیزاد نوجوان به خاطر کارهای عجیب فرزندان می­چرخد. آسیاب برای آرد کردن گندم است و گندم برای خمیر و خمیر برای نان و نان برای سیر کردن شکم و شکم برای ... آقا اجازه! نمی­شود پر حرفی نکنید و بروید سر اصل مطلب؟! البته که می­شود. مردم آمده­اند که گندمهایشان را آرد کنند و آرد را ببرند و خمیر کنند و خمیر را به تنور بچسبانند و نان بپزند و نان را سر سفره بیاورند و بخورند تا شکم خود را سیر کنند (آقا اجازه! شما معلمید یا مقامات مسؤول ؟ چرا این قدر حاشیه می­روید؟) مردم در صف ایستاده­اند و به نوبت می­روند و گندمها را آرد می­کنند و آرد را به خانه می­برند و ... (آقا اجازه!) همه صفها خوب و مفیدند چون نظم و قانون را به مردم می­آموزند و صبوری و انصاف و خیلی چیزهای خوب دیگر. اصلاً صفها از گذشته تا امروز یک جور رسانه ارتباط جمعی هم بودند. محل تبادل اخبار و بلکه شایعات. بنگاه کاریابی و خرید و فروش و حتی تدارک مقدمات آشنایی زوجهای جوان و تشکیل خانواده­های خوشبخت و خیلی چیزهای دیگر که فقط با ایستادن در صف می­توان یافت. حالا همه مرتب و منظم ایستاده­اند و تشکیل صف داده­اند از این سر رودخانه تا آن طرف آسیاب. ناگهان یک نفر از راه می­رسد و بدون استفاده از مزایای صف، مستقیم می­رود سراغ آسیابان، گندمهایش را آرد می­کند و برمی­گردد. پیرمردها سر تکان می­دهند. میانسالها غرغر می­کنند، جوانها اعتراض می­کنند و نوجوانان تعجب می­کنند. آسیابان بیرون می­آید و فریاد می­زند. ساکت باشید و نوبت را رعایت کنید؛ آسیاب به نوبت. در صف بانک ایستاده­اید ناگهان یک نفر از راه می­رسد و به آن طرف باجه لبخند می­زند آن طرف هم به این طرف لبخند می­زند و آسیاب به نوبت، پشم می­شود. در صف اتوبوس ایستاده­اید باز همان یک نفر که مایل نیست از مزایای صف استفاده کند و در آسیاب و بانک بی­نوبت کارش راه افتاد از راه می­رسد. عصبانی می­شوید و یقه­اش را می­گیرد و می­گویید: مگر من مرده باشم که بگذارم بی­نوبت سوار اتوبوس بشوی! او هم لبخند می­زند و می­گوید: من سوار اتوبوس بشوم؟! بعد دسته کلیدش را در می­آورد و دکمه­ای را فشار می-دهد. صدای باز شدن درهای اتومبیلی که در ایستگاه اتوبوس پارک شده می­آید. شما یقه او را رها می­کنید و او لبخند می­زند و می­رود که سوار اتومبیلش بشود. شما فریاد می­زنید: مگر پارک کردن اتومبیل در ایستگاه اتوبوس ممنوع نیست؟ او برمی­گردد و لبخند می­زند و برای شما و بقیه اهالی صف دست تکان می­دهد. بچه محصل

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 117صفحه 15