طبق داستان حسنی گاو رو به پیرمرد فروخت.
و حسنی لوبیاها رو توی باغچه خونه کاشت.
و پیرمرد مرموز گاو رو به شهر بازی فروخت.
حسنی هم طبق داستان از لوبیا بالا رفت و مرغ تخم طلا و چنگ جادویی روکش رفت ولی غافل از اینکه همه اش چینی بود
و پیرمرد مزبور مرموزی باپول گاو با مادر حسنی عروسی کرد
بعله... جناب غول محترم با شرکت های درجه سه چینی قرارداد بست که مرغ تخم طلا و چنگ جادو رو براش بزنه!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 117صفحه 19