مجله نوجوان 119 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 119 صفحه 17

آقای کروموزوم زادگان اصیل معلّم زیست اثنی عشر انسان توی دلش واقع شده است. اینکه دقیقاً در کدام نقطۀ جغرافیایی دل، اجازه بدهید بنده تحقیق و تفحّص بفرمایم... البته پارسال که شما سؤال فرمودی سلّول چیست و بنده فرمودم تحقیق می­کنم، تفحّص و پژوهشهای میدانی و فلکه­ای و چهار راهی بنده بعد از 9 ماه سال تحصیلی و در تابستان به اتمام رسید که مدرسه­ها تعطیل بودند و شما هم ایضاً ... الان هم که چند ماه از تابستان گذشته بنده حافظه­ام به جایی قد نمی­دهد. شما از بنده بپرس دیشب اخبار ساعت 20 چه زمانی پخش شد بنده مثل گیاه به شما زل خواهم زد چه برسد به تابستان. به هر صورت اینجانب گر چه جواب تمام پرسشهای بشری را می­دانم ولی انسان می­بایست درمورد همه چیز تحقیق کند فلذا برای این سؤال شما نیز حتماً پژوهش خواهم کرد تا اگر قسمت شد و تابستان نشد چیزی از دایرۀ معلوماتمان به شما اضافه کنیم و با چلچراغ دانشمان شما را روشن بفرماییم. البته از بنده به شما نصیحت که زیاد هم گیر نده وگرنه بدش را می­بینی. تو اصلاً چیکار داری که اینقدر در کار دانشمندان فضولی می­کنی؟ تازه عمراً به بنده ربطی ندارد که برای شما تحقیق بکنم. مگر خودت نقص عضو داری؟همه­اش که معلّم بدبخت نباید زحمت بکشد و شما آماده کوفت کنید. یک ذرّه بروید تحقیق کنید. بنده که پدرم خدایی نکرده دچار اطفاء حریق شد از بس برای همین چهار تا پرسش آخر فصل کتاب درسی­تان تحقیق کردم و حل المسائل درسی مطالعه فرمودم، مثلاً می­خواهید چه گلی به سر بنده بزنید؟ شما اگر دکتر شدید مگر می­آیید یک ریال از جیبتان به جیب بنده واریز بفرایید؟من چه می­دانم اثنی عشر چه کوفت و زهرماری است؟برو بچّة گورت را گم و مفقود بنما. تازه اسنا اشر، نه اثنی عشر! مرده شور برده سوادت هم که نم کشیده. معلومه که اصلاً سر کلاس گوش نمی­دهی و گرنه به اِسنا اَشَر نمی­گفتی اثنی عشر. حالا که چهار پنج نمره از امتحانت اَلکی کم کردم می­فهمی... پدر بنده بچّه جان دورۀ ما که از این چیزها نبود.کنترل تلویزیون دیگر چه صیغه­ای است؟ما آن زمانها یک تلویزیون داشتیم که یک پیچ داشت که می­پیچاندیمش، تلویزیون روشن می­شد. شاید هم فشارش می­دادیم. نه، احتمالاً بالا و پایین می­زدیمش مثل کلید لامپ... چه می­دانم بچّه تو هم چه سؤالهایی می­پرسی­ها! ما آن زمانها یک تلویزیون داشتیم که هیچ کس جرئت نداشت بهش دست بزند. فقط شب به شب پدرمان می­آمد و طبق مراسم خاصی با احتیاط آن را روشن می­کرد و یک ذرّه فوتبال تماشا می­کرد بعد که فوتبال تمام می­شد آن را خاموش می­نمود و تلویزیون را دوباره مهر و موم می­فرمود و در گاو صندوق می­گذاشت و می­خوابید تا فردا شب که دوباره از سر کار برگردند ایشان. الان هم که کنترل تلویزیون و از این جور قرتی بازیها مد شده است و مردم را به چالش کشیدند و دردسر درست کردند. من نمی­دانم این دانشمندها مرض دارند یا دلشان درد می­کند! خوب شما هم مثل قدیمها یک پیچ روی تلویزیون می­گذاشتید. آمدند کلّی دکمه گذاشتند روی یک چیز،کلّی هم خارجی زیرش نوشتند، آدم اصلاً نمی­فهمد چه طوری تلویزیون روشن می­شود. پناه بر خدا! دکمه­اش این ور روی زمین افتاده ازآن ور تلویزیون روشن می­شود. عجب دوره و زمانۀ عجیب و غریبی شده است! اصلاً آدم نمی­فهمد چطوری دکمه­ای که این ور روی زمین افتاده و نه سیمی نه بندی نه چیزی بهش وصل است که به تلویزیون چسبیده باشد اَلکی اَلکی تلویزیون را روشن می­کند آن قدیمها که از این چیزها نبود،سرطان هم نبود! بچّه اصلاً تو به این کارها چی کار داری؟ به جای این سؤالهای الکی و به درد نخور برو آماده شو تا ببرمت پیش آقا نصرت خیّاط اندازه­ات را بگیرد و کت هفت - هشت - ده سال قبل من را برایت کوچک کند، بلکه یک پول و مولی این وسط پس انداز کنیم که تو تا اَبَدُ الدَهر دکترا هم که بگیری دستت توی جیب صاحب مردۀ من است. جوان با ده متر قد و بالا دارد نان بربری را قسطی می­خرد، می­خواهد در مورد فیزیک کوانتوم و ذرّات زیر اتمی و انرژی حاصل از واکنش فوزیون و فیسیون و نانو تکنولوژی !! تحقیق کند. جوان هم جوانهای قدیم! بچّۀ این دوره و زمانه که عقل تو کلّه­اش نیست! دیگر نبینم سؤال علمی بپرسی­ها که با کمربند سیات می­کنم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 119صفحه 17