مردم شهر سرو صدایشان بلند شد که سگ باید از گورستان
آدمها بیرون انداخته شد و به پیش کدخدا شکایت مرد تاجر را
بردند.
کدخدا هم به مردم حق داد و گقت که فوری سگ را از قبرستان
بیرون بیاورد و در جای دیگری دفن کند.
باید او را فوراً از قبرستان بیرون بیدازی!
کدخدا اون با
همه سگها فرق داشت کدخدا
کدخدا اون خیلی
فداکار و با وفا و مهربان
بود کدخدا
سگ سگ است و نجس است
مرد تاجر فکری کردوگفت:
کدخدا یادم رفت که بگویم
سگم قبل از مرگش وصیت کرد که
به مدت دو سال غذایش را به شما
بدهم، کدخدا.
ای مرتیکۀ سگ دوست،
چطور رویت میشود که بگویی
من غذای سگ
بخورم، ای مرتیکۀ
سگ دوست.
کدخدا غذای سگ من در هر
ماه دو گوسفند،پرس
چلو کباب،تا پیتزا مخصوص
60 تا مرغ سوخاری و 100 عدد
آیس پک بوده، کدخدا
کدخدا که تازه دوزاریش افتاده بود و شروع به شیون و زاری کرد
حتی خواست با هفت تیرش خودش را ناکار کند (الکی) که دستهایش
را گرفتند، کدخدا آرام که شد گفت:
آْن مرحوم چیز دیگری
نفرمودند؟
و به این ترتیب اولین رشوه شکل گرفت و رد و بدل شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 119صفحه 19