سرمقاله
عالیه رضائیان
جرعههای آب، نام
تو را سلام میدهند
دوباره شهر سیاه سیاهپوش شده و کتبیههای منقوش به اشعار محتشم
کاشانی دیوارها را پوشانده است. برپایی علم و کتلها برسر در هیأتها
و تکایا خبر از رسیدن روزهای تلخی دارد که تا ابد تارک تاریخ بشریت
را به سیاهی نشانه رفته است. روزهای تلخی که نفس را در ژرفنای
سینه تنگ میکند و داغ بوسههای وداع را درخاطره عطشناک
آن دشت بلازده، تازه میکند.
صدای ناله و نوحه، گلو را تا تب سرخ ترین فریاد "هل
من ناصر ینصرنی " پرواز میدهد، جرعههای ناب اشک
بربالهای بریده و دهانهای عطش زده میچکد، تا
قاصدکان سرگردان، بوی آب را از کوثر تا هنگامه نینوا،
به پیشگاه قنداقه غرق خون ببرند.
عشق در محضر جنون، به خون نشسته است. حماسه از
عمق فاجعه میآید و سرکش ترین تقدیر، آسمانی
میشود. ژرفی نگاه 72 حماسه ساز، در انتهایاندیشه بشر،
هنوز بی ترجمان به خوشه چینی عقل نشسته است.
کجاست ردپای کویر؟کجاست شراب سرخ عطش؟ کجاست
خیمههای ملتهب؟ کجایند مردان داغدار کاروان؟
لبها تفتیده، چشمها خشکیده، پاها تاول زده، بدنها تازیانه خورده
فریادها در گلوشکسته!
چه بهتی از داغ زمین میتراود! علمدار قافله کجاست؟
فریادرس حنجرهها ی سوخته، در انحنای کدامین
فریاد، شب مغموم نینوا را، ناله سر
میدهد؟
حالا هنوز هم قصه دخترکان عصر
عاشورا، جان را به آتش میکشد.
حالا هنوز هم بعد از چهارده قرن
جرعههای آب، نام تو را سلام میدهند
و خاک خون رنگ کربلا، سجده گاه
عاشقان توست آنگاه که خون و جنون،
رجعت آینهها را به تجلی آفتاب میبرد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 3