چرا شعر میخوانیم؟ یعنی خواندن شعر کدام
نیاز ما را برطرف میکند؟ به زبان خودمانی تر شعر
به چه درد میخورد؟ به هرحال دراین روزگار که
تحول و سرعت، فرصتی برای پرداختن به خیلی از
کارهای مهم باقی نمیگذارد، اختصاص دادن زمانی
به شعر، غیر منطقی به نظر میرسد. این غیر منطقی
بودن وقتی پررنگ تر میشود که بدانیم برای خواندن
و لذت بردن از شعر باید یک شعر را بارها بخوانیم و
ساعتها در آن تامل کنیم. اما ما غالباً حتی فرصت
خواندن درسهایمان را هم نداریم به همین علت
است که کتابهای قطور به جزوهها وخلاصه نویسیها
تبدیل میشود و همین طور هم مجالی برای تأمل و
تفکر نمانده، بنابراین به جای فکر کردن و یافتن پاسخ
سؤالها، ما از میان جوابهای آماده یکی را انتخاب
میکنیم و علامت میزنیم و این یعنی هنر تست زدن
که مشترک است میان همه دانش آموختگان! خوب،
وقتی در مورد جدی ترین فعالیت دوره جوانی یعنی
تحصیل و دانش آموزی اوضاع این گونه است، خیلی دل
و دماغ میخواهد که آدم فرصت شعر خواندن هم پیدا
کند آن هم با آن همه تشریفات و دنگ و فنگ که
دارد. البته در قدیم که اشتغالات مردم کمتر بوده و این
همه تنوع رسانهای و سرعت ارتباطات وجود نداشته،
شعر گفتن و شعر خواندن نقش مؤثری درزندگی
داشته است. شعر بهترین رسانه برای انتقال اطلاعات
و تبلیغ سیاسی و اعتقادی بوده و به دلیل سهولت
یادگیری و سرعت گسترش آن و همچنین ماندگاری
شعر در حافظهها، ابزار بسیار مؤثری برای نفوذ در افکار
عمومی بوده است در روزگاری که اکثر مردم بی سواد
بودند و نسخه برداری و تکثیر کتابها با دشواری انجام
میشد، شعر که برای گسترش خود مدیون حافظه و
ارتباط شفاهی میان مردم بود، فرصت خودنمایی و
انتشار مییافت اما امروز با نفوذ و تأثیر گذاری جادویی
رسانههای قدرتمندی مثل سینما وتلویزیون و
شبکههای مخابراتی و مطبوعات، برای نقش رسانهای
شعر جایی نمانده است.
در تقسیم بندی نیازهای انسان، معمولاً خوراک و
پوشاک را نیاز اولیه محسوب میکنند و گرایشهای
هنری را در آخرین مراتب این طبقه بندی قرارمیدهند.
اما اگر بگوییم که گرایش به هنر و به خصوص گرایش
به شعر، نیاز اولیه انسان است و بدون آن اصلا حیات
انسانی غیر ممکن است، به نظر میرسد که اغراق شاعرانه
را جایگزین منطق و استدلال کردهایم. یعنی به سادگی
میتوان افراد زیادی را مثال زد که در سراسر عمر خود
حتی یک خط شعر نخوانده و نشنیدهاند اما با نشاط
و سلامتی زندگی کرده و با آسودگی از دنیا رفتهاند.
اصلاً نمونه پیدا کردن برای مواردی که انسانی با شعر
زندگی کرده باشد خیلی دشوارتر است. به این ترتیب
باطل بودن این ادعا که، شعر نیاز اولیه انسان است،
واضح تر از آن به نظر میآید که برای رد کردن آن نیاز
به استدلال باشد.
همه موجوداتی که در اطراف ما زندگی میکنند
یعنی همه گیاهان و جانوران، دارای ماهیتی از
پیش تعیین شدهاند، یعنی ابتدا و انتهای زندگی و
رفتارهای گوناگون آنها منطبق بر مسیری است که از
قبل مشخص و خروج از مسیر برای آنها غیرممکن
است. بنابراین همه موجودات با محیط خود و با شیوه
زندگی شان سازگاری پیدا میکنند و ناهنجاریهای
رفتاری در آنها به وجود نمیآید. اما در این میان انسان
به دلیل ویژگیهایی که دارد با همه پدیدههای جهان
متفاوت است. انسان ناگزیر است که مسیر حرکتش
را از میان مسیرهای گوناگون ممکن انتخاب کند و
همین قدرت انتخاب، یکی از ویژگیهای شخصیت
انسانی است. همان طورکه خلاقیت و نوآوری نیز تنها
از انسان ساخته است اغلب برتریهای انسان نسبت به
سایر موجودات، ناشی از قدرت تفکر و ذهنیت اوست
و در زمینه تواناییهای جسمی، این برتریها چندان
چشمگیر نیستند.
خلاقیت، قدرت تجزیه و تحلیل، تفکر منطقی،
انتخاب، کسب تجربه و همه ویژگیهای برتر روح
انسان اساساً وابسته به قدرتی خاص در ذهن هستند
که تخیل نام دارد بدون قدرت تخیل همه تواناییهای
ذهنی انسان نابود میشود و بروز استعدادهای انسانی
بستگی مستقیم به قدرت تخیل او دارد . حتی افرادی
که فقط با قدرت بدنی وزور بازو کار میکنند اگر از
قوه تخیل بهره نبرند، قادر به ادامه کار نخواهند بود.
شاید عجیب به نظر برسد اما اگر قوه تخیل نباشد
حتی غذا خوردن و لباس پوشیدن انسان نیز مختل
میشود. اساساً همه فعالیتهای انسان برای پاسخ
دادن به نیازهایی است که قوه تخیل برایش میسازد
و ترسیم میکند اولین رفتار ویژه انسان - خوردن میوه
ممنوع در بهشت - نیز برای ارضای خیال جاودانگی
آدم بود. تلاشهای اقتصادی افراد که ظاهراً جدی ترین
نوع رفتار اجتماعی است و تناسب چندانی با دنیای
خیال ندارد در اصل برای ارضای تخیلات آنهاست
و گرنه به محض برطرف شدن گرسنگی و یافتن لباسی
که نیاز اولیه را برآورده کند باید انسان دست از تلاش
بردارد. همان گونه که حیوانات پس از سیر شدن دیگر
سراغ غذا نمیروند و یا این که در سراسرعمر، نوع غذا
و شکل لانه شان را تغییر نمیدهند.
اما آیا این تخیلات وسیع و همیشگی، دچار
پراکندگی و بی نظمیاند؟ یا درمیان آنها میتوان جهت
و نظمی را پیدا کرد؟ تخیلات و همه رفتارهای ناشی
از آن به دلیل فطری بودن، دارای هدفی هستند و آن
هدف میل به جاودانگی است ؛ یعنی انسان از نابودی و
فنا گریزان است و به ماندگاری و پایندگی گرایش دارد
و همه تلاشهایی که در طول عمر خود انجام میدهد
برای رسیدن به جاودانگی است. گرچه به نسبت سطح
شعور و شناخت هرکس از جهان، نوع برداشت او از
مفهوم جاودانگی متفاوت است، اما انگیزه اساسی همه
فعالیتهای انسان تمایل به ابدی بودن است. یکی آن
را در صندوقهای انباشته و حسابهای پر از پول،
جست و جو میکند و دیگری در پیدا کردن هستی
خود برای اعتقاداتش.
همه ساختههای انسانی، از اهرام مصر گرفته تا
کتیبههای بیستون و از نغمههای موسیقی تا کتابها
و تابلوهای نقاشی و نظریات فلسفی و اعتقادی و
سیاسی، نشان کوشش بی وقفه بشر برای گریز از فنا
و میل به جاودانگی است، اما اهمیت دنیای مادی به
گونهای است که گویا درست برخلاف تمایل انسان،
همه چیز برای فنا شدن خلق شده است.
همه زیباییها وتواناییها رو به نابودی میروند
و انسان که به اقتضای قدرت تخیل، در هر پدیدهای
صورت جاودانی میبیند با تلخی این واقعیت روبرو
میشود که، نابودی سرنوشت حتمیهمه پدیدههاست.
زیبایی گلها و پرندهها، دلربایی چهره محبوب،
فریبندگی و شیرین زبانی کودکان، افسون و نشاط
جوانی، همگی با سرعتی حیرت انگیز و با منطقی
بی رحمانه دگرگون و سپس نابود میشوند..
اگر قدرت تخیل نبود ما همه چیز را در شکل
واقعی آن میدیدیم و میپذیرفتیم، اما با نگاهی
که تخیل در ذات آن است، در هرپدیدهای صورت
حقیقی (و نه واقعی ) و بنابراین جاودان آن را
میبینیم. از این جاست که فریاد دلخراش
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 8