اصلاً شعر به چه درد میخورد؟
اسماعیل امینی
انسان، بلند میشود تا اندوه عمیق
خود را از مشاهده ناپایداری و
میرایی پدیدهها اعلام کند. گویی
انسان در میان باغ زیبایی که در
بهار سرسبزو دل انگیز بوده، قرار
دارد و حالا که با برگ ریزان پاییز
روبرو شده با تلاشی رقت انگیز، هر
برگ را که از شاخهای جدا میشود،
دوباره به سرجایش برمیگرداند تا
آمدن پاییز را به تأخیر بیندازد. این
تصویر شاید به نظررؤیایی باشد
اما آن را قیاس کنید با انسانی که
برای پنهان کردن پیری، موهایش
را سیاه میکند و سال تولدش را
محرمانه نگه میدارد. میبینید که
فاصلهای باهم ندارند. تمایل
انسان به جاودانگی، در
آرزوهایش تجلی
میکند، حمیکند، در حرفهای روزمره
مردم نمونههایی از این تجلی دیده
میشود، مثلاً «صد سال به این
سالها »، یا «غم آخرتون باشه »
و از این قبیل.
این آرزوها در فعالیتها وآثار
هنری بیان میشوند. قالی باف
روستایی، زیبایی موقت گلها را در
نقشها و گرهها و رنگها، جاودان
میکند. اگر اسبها و آهوها
و پرندههای طبیعی، رو به فنا
میروند، در ساختههای دست
و فکر انسان و در نغمهها
و نگارهها، همیشگی
میشوند.
از میان همه هنرها، شعر به
دلیل ارتباط مستقیمیکه با همه
حواس و تمایلات انسانی دارد،
جایگاه خاصی مییابد و در دنیای
شعر، همه هستی به گونهای
است که انسان میپسندد؛ یعنی
شعر قلمرویی است که خالق
قادر و فرمانروای مقتدر آن
انسان است. در این محدوده است
که انسان امکان دخل و تصرف در
چگونگی پدیدهها را به دلخواه
خود پیدا میکند و این مدخل
بحث در اهمیت شعر است.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 9