مجله نوجوان 08 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 08 صفحه 25

اسماعیل امینی غروبها از راه می­رسند پدرها غروبها دنیای خانه روشن و زیبا غروبها از راه می­رسند پدرها وخانهها آغوش می­شوند، سراپا غروبها از راه می­رسند و به آغوش می­کشند با اشتیاق، کودک خود را غروبها از راه می­رسند و هیاهوی بچهها ست زیباترین ترانه دنیا غروبها در چشمهای منتظران، گرگ و میش عصر محو است در شکوه تماشا غروبها در چشم­های دخترکان، شوق دیگری ست شوق دوباره دیدن بابا غروبها *** بعد از هزارسال، همان شوق شعله ور در چشمهای منتظر ما غروبها بعد از هزار سال من و کودکان شام تنها نشسته­ایم همین جا غروبها اینجا پدر! خرابه شام است، کوفه نیست اینجا بیا به دیدن ما با غروبها بابا بیا که بر دل مان زخمها زده دیروز تازیانه و حالا غروبها بابا بیا که بغض مرا وا نکرده است نه زخم تازیانه نه حتی غروبها دست تو را بهانه گرفته ست بغض من بابا ز راه می­رسی آیا غروبها؟ دست تو را بهانه گرفته که بشکفد بغضم میان دست تو تنها غروبها بابا بیا کنار من و این پیاله آب که تشنه ایم هر دو، تو را تا غروب ها از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی از جادهها بیایی. .. اما غروبها بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز بسیار رفتهاند خدایا غروبها *** کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش چون لحظههای غربت دریا غروبها خاموش گشت و برسرسنگی نهاد سر دختر به یاد زانوی بابا غروبها *** بعد از هزارسال هنوز اشک می­چکد از مشک پاره پاره سقا غروبها

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 25