مجله نوجوان 08 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 08 صفحه 14

دخترم! دخترسه ساله من درگلستان عمر، لاله من ای که جانت به جان من بسته ست جان ما چون دو حلقه پیوسته ست ای که از در چو می­روم بیرون دیده پر اشک می­کنی، دل، خون دختر­ای مونس روان پدر گل مأنوس با خزان پدر دل چون شیشه ات قوی تر کن غم این عشق، معنوی تر کن چون دلت تنگ شد برای پدر غربت اهل بیت یادآور اهل بیتی که بهرحلقه دین گوهری چون رقیه کرد نگین دختری از خیال، نازک تر از نسیم بهار، چابک تر دختری مثل تو سه ساله، ولی از بزرگان خاندان علی دختری بیکرانه چون دریا دامنش مثل دامن زهرا تو اگر دختر منی، بابا پاره پیکر منی، بابا بود، او از تبار پیغمبر سرور کائنات را دختر پدر او حسین، سبط* رسول دومین نور مرتضی و بتول دختری بود، از تو تنهاتر از تو مظلوم تر، شکیباتر تو اگر گاه گاه تنهایی بی قرار از فراق بابایی تا بگویی کجاست بابایم؟ زود پیش تو باز می­آیم او ولی هرچه گفت بابا کو؟ پدر من، حسین زهرا کو؟ پاسخ این سؤال سیلی بود صورتش زین جواب نیلی بود پس نهاد از سر اسیری و تب سر به دامان عمه­اش زینب گفت: «عمه مگر چه می­خواهم؟ من که غیر از پدرنمی­خواهم این همه ناسزا و همهمه چیست؟ مادر ما مگر که فاطمه نیست؟ افشین علاء شعر رقیه نامه پس بگو تازیانه کم بزنند دخترم، دخترانه­ام بزنند عمه! گفتی که مادرت زهرا قامتی داشت مثل قد شما صورتش را چو خصم خونین کرد هیجده ساله بود و تمکین کرد من ولی طفل کوچکم عمه طاقتم نیست، کودکم عمه بیش از این خصم گر مرا بزند قامتم چون نهال می­شکند عمه جان بر رقیه یاری کن گر یتیمم، یتیم داری کن نیستم گر یتیم، کو پدرم؟ تا ببیند سپید موی سرم.. » *** چون شنید این سخن حسین شهید آهی از آن سر بریده کشید از سر نیزه گشت ناله بلند شد زجا دختر سه ساله بلند گفت: «صوتی عظیم می­آید عطر یار از نسیم می­آید! عمه این عطر، بوی بابا بود این صدا از گلوی بابا بود پس چرا خود ز در نمی­آید؟ جان به در شد، پدر نمی آید؟» *** چون بدینجا رسید صحبت طفل دشمن آمد به قصد طاقت طفل گفت: «این صبر را تمام کنید! قتل کردید، قتل عام کنید! قتل شش ماهه پیشتان چو رواست رحم بر دختر سه ساله خطاست سنگ را جانب سبو ببرید آنچه خواهد به نزد او ببرید...» *** حیله چون از بنی امیه رسید وقت جان دادن رقیه رسید طشت را پیش دختر آوردند از تمام پدر، سر آوردند من چه گویم که آن زمان چه گذشت که بر آن طفل، ناگهان چه گذشت شد بلند از دل خرابه فغان ناله برخاست از زمین و زمان راز ناگفته­اش چو افشا شد کربلا پیش طفل احیا شد گفت: «به به، خوش آمدی پدرم! از چه رو دیر، آمدی به برم؟ تو کجا و پدر! خرابه کجا؟ عشق ما را کشانده تا به کجا؟...» پس به دامن گذاشت آن سر را آنچنانی که مادرش زهرا بوسه زد برجمال بی حدش بر گلویی که بوسه زد جدش بوسه بر ارغوان پژمرده روی لبهای خیزران خورده بوسه بر ابروان و دیده او بوسه بر هر رگ بریده او آنچنان زار، مویه کرد وخروش که سر از کف بداد طاقت وهوش سر ببریده در فغان آمد آهش از حلق به زبان آمد

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 08صفحه 14