آقای حاج محمدعلی همایونی
با وجود اینکه بین من و سرکار خانم مرضیه دباغ نسبت فامیلی دوری وجود دارد، ولی آشنایی کامل من با ایشان به سال 1342 برمی گردد که آتش انقلاب و خشم مردم، علیه رژیم شاهنشاهی به صورت جدی زبانه گرفت.
این بزرگوار از معدود زنان انقلابی بودند که در جریان انقلاب قرار گرفتند و فعالیت خود را شروع کردند. ساواکیها به منزل ایشان ریختند و ضربات و صدمات بسیار شدیدی به جسم و جان خواهر دباغ زده، سالهایی تحت تعقیبشان قرار دادند. این بانوی فداکار، بزرگترین سرزنش را از جانب بستگان خود متحمل شدند؛ به طوری که از جانب آنها بکلی طرد شده بودند تنها به این جرم که چرا یک زن باید بیاید در انقلاب فعالیت کند؟! البته به واقع این حرکت سنت شکن، یک مجاهدت بود که علی رغم پسند دیگران و اطرافیان، شکل گرفته بود و به خداپسندانه ترین وجهی ادامه و امتداد می یافت. در این راه ایشان واقعاً یکه و تنها بودند. بعدها متوجه شدم خواهر دباغ مدتی را هم با مرحوم دکتر چمران همکاری داشته اند که از جزئیات این همکاری اطلاعات دقیقی ندارم. یک روز هم با حاج آقا حزابی از علمای تهران راجع به خانم دباغ و ویژگی فعالیتهای ایشان صحبت می کردیم که ایشان یاد خاطره ای از حاج خانم افتاده، گفت: «هیچ وقت فراموش نمی کنم، یکی از روزهای سال 1342 یا 1343 بود و من در جلسه ای حضور داشتم. خواهر دباغ وارد شده بود بی مقدمه رو به من کردند و گفتند: فلانی تا کی می خواهید بی تحرک و ساکت بنشینید؟ فکر نمی کنید وقت آن شده که به پا خیزید و انقلابی به پا
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 257 کنید؟»
پس از اینکه امام (س) به پاریس تشریف بردند، خانم دباغ هم به فرانسه رفتند و جزئیات این سفر را غالباً از زبان خود این بزرگوار و البته گاهی نیز از زبان دیگران شنیده ام. پس از پیروزی انقلاب هم که به ایران برگشتند به عنوان اولین فرمانده شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان که از یک جمعی تشکیل شده بودند، معرفی شدند. بلافاصله قضایای فتنه انگیزی عناصر خودسر ضد انقلاب و کومله در کردستان پیش آمد. فرقه قروه و سنندج شلوغ شد. هر روز شمار زیادی از افراد این منطقه به شهادت می رسیدند. سپاه همدان برای جلوگیری از ادامه فتنه قروه حرکت کرد که البته عملیاتی انجام نشد، ولی خانم دباغ به عنوان فرمانده سپاه همدان جلودار و پیشقراول این سپاه بودند. در آن سالها که به بعد از سال 1358 برمی گردد، شخصی در قروه مردم را تحریک کرده بود که باید قروه جزو کردستان و کردستان مستقل شود. تعدادی از مردم هم مدعی استقلال بودند اینها شبانه بر سر مردم بی دفاع آن خطّه تاخته، عده ای را دستگیر کرده و تعدادی از آنها را هم به شهادت رسانده بودند. خلاصه برای خودشان انقلابی برپا ساخته بودند وقتی خبر این واقعه به ما رسید، خواهر دباغ دستور دادند تا افرادش مجهز شوند. ما هم با تعداد کمی اسلحه که در دست داشتیم و با چند وسیلۀ نقلیه که در اختیارمان بود، به سمت قروه حرکت کردیم. به آنجا که رسیدیم، افراد شورشگر و ضد انقلاب متواری شدند و عملیاتی انجام نشد. چند شب آنجا ماندیم و پس از آن به همدان برگشتیم. آن موقع از ایشان به عنوان یک زن چریک نام برده می شد. بعضیها هم فقط اسمی از خانم دباغ شنیده بودند. خود ما هم که افتخار همکاری با ایشان را یافته بودیم بیشتر شناختمان از این بزرگوار، به سوابق ایشان در پیش از انقلاب و نزدیکی شان به حضرت امام (س) و... برمی گشت. به هر حال اینکه شخصی بیاید و هنجاری معمول را بشکند باید جسارت خاصی داشته باشد که همزمان هم به نوعی آشنایی زدایی و ساختارشکنی انجام دهد و هم از مسیر صحیح و اصولی خارج نشود. خانم دباغ نمونه بارز این مفهوم بودند. ایشان کاری به قبول عامه نداشتند. بلکه به راهی می رفتند که از لحاظ وجدانی و اعتقادی به آن پایبند بودند و در این راه، جسارت منحصر به فردی از خود بروز می دادند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 258 ما عظمت انقلاب حضرت علی (ع) را در جسارت حضرت فاطمه زهرا (س) می دانیم. هیچ کس فکر نمی کرد در حکومت تازه تأسیس اسلام بعد از رحلت رسول اکرم (ص) یک زن تحت لوای حمایت از ولایت، اینقدر فعالیت داشته باشد. در انقلاب اسلامی ما هم بعضیها آمدند و با کارهای خودشان هنجارشکنی کردند؛ مثلاً اولین کسی که در ایران بلند شد و شعار «مرگ بر شاه» را سر داد، مرحوم ربانی شیرازی بود. بعد از ایشان هم آقای صادق خلخالی بودند که رفته رفته در اواخر عمر رژیم پهلوی دیگر عموم مردم این شعار را تکرار می کردند. در تمام ایران، خانم دباغ اولین زنی بود که در سالهای اولیه انقلاب بلند شدند و پشت سر امام (س) حرکت کرده، در هیچ جا کوتاه نیامدند. باید گفت خانم دباغ تنها زنی هستند که به طور قطع و یقین در تاریخ انقلاب، جلوتر از خیلی از مردان حرکت کرده، الآن هم به خوبی وظیفه خود را انجام می دهند. چند عامل در خانم دباغ وجود داشت که ایشان را برای تصدی سمت فرماندهی، لایق تر نشان می داد. این عوامل عبارت بودند از جسارت و شجاعت، ارتباطشان با حضرت امام (س) و امین بودن ایشان و صفات بارز دیگر که همه و همه دست به دست هم داده بود تا افرادی که در سپاه با این فرمانده فعالیت داشتند، ایشان را بالنسبه قبول داشته باشند و از ایشان تبعیت کنند.
سپاه همدان خیلی موفق بود و کسانی که در آن مقطع زمانی در کردستان بوده اند، این را به خوبی می دانند که در مهار کردن آشوبهای آن منطقه، سپاه همدان به چه میزان نقش قابل قبول و موفقی داشته است؛ در سایر نهادهای انقلابی همدان هم اینگونه بود؛ به این علت که نیروهایی این نهادها را تشکیل داده بودند که یکدیگر را به خوبی می شناختند؛ مثلاً آقای صالح، کسی بود که سابقه انقلابی اش برای همه روشن بود. همه، ایشان و خانواده شان را می شناختند. آقای شیخ عبدالله نوری هم که نماینده امام در جهاد بودند چنین وضعیتی داشتند. وقتی ما ایشان را به همدان دعوت کردیم و در جهاد جلسه ای گذاشتیم که در آن جلسه، تمام مسئولین نهادها، معتمدین شهر، مرحوم دکتر پروین و... بودند، ملاحظه کردیم آقای نوری از این همه صمیمیت بین افراد تعجب کرده، گفتند: «من حتی در اصفهان شهر خودمان هم یک چنین حالتی را ندیده ام. چه چیزی باعث شده است شما با هم اینقدر صمیمی و گرم باشید؟» پاسخ روشن بود اولاً اینکه آیت الله
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 259 مدنی یک محور محسوب می شدند؛ دیگر اینکه همۀ نیروهای انقلابی یکدیگر را به خوبی می شناختند. ما نگذاشتیم حتی یک فرد منافق در جهاد، سپاه و یا سایر نهادها نفوذ کند. در شورای سپاه کسانی عضو بودند که خود جزو نیروهای خاص و اصیل انقلاب بودند؛ مانند آقای منتظری که سابقه و تأثیر حضورشان در بانه بر کسی پنهان نیست و یا آقای سماوات که شخصی مورد وثوق و اعتماد همه بودند و همچنین دیگرانی که شناخته شده بودند. به همین دلیل بود که هیچ فرد منحرفی اعم از ضدانقلاب و منافق، کمونیست، لاییک و... به هیچ وجه نتوانست در این نهادها وارد شود. ما در همدان کوچکترین ضربه ای نخوردیم، ولی منافقین در همدان بیشتر از سایر نقاط کشور دستگیر یا کشته شدند. اگر به تاریخ سالهای اولیه انقلاب رجوع کنید، خواهید دید منافقین در ابتدا حلقه ای تشکیل داده بودند که بروجرد، لرستان و همدان را دربرمی گرفت و در ابتدای امر، مرکزشان را استان همدان قرار داده بودند، اما در همدان ضربه خورده، تار و مار شدند و به اجبار مرکزیت را به بروجرد منتقل کرده، در آنجا، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی بیشترین کشتار را انجام دادند. بین دوستان، کسانی هم بودند که اطلاعات ضروری و به روزی، راجع به این گروههای معارض و فتنه گر داشتند. افرادی نظیر آقایان صالحی، اکبری و... از این دست افراد بودند که به علت زندانی و یا در تبعید نسبتاً طولانی مدت بودن، اطلاعات فراوان و سودمندی داشتند که ما با یک برنامه ریزی، اینگونه افراد را شناسایی کرده، تقریباً دو هفته یک بار به دیدنشان می رفتیم.
خاطره ای از خانم دباغ در جریان حصر پاوه و شکسته شدن آن به دستور حضرت امام (س) به این صورت در ذهنم هست که در جریان این اتفاق که باعث محاصره شدن شهید دکتر مصطفی چمران شده بود، امام خمینی (س) خطاب به دولت موقت جمله ای به این مضمون فرموده بودند که اگر شما کاری نمی کنید خودم بیایم تا حصر شکسته شود! آن زمان ما شبانه روز در سپاه مشغول به خدمت بوده و به طور کلی خانه و زندگی را رها کرده بودیم و این لازم بود. در سپاه همدان غلغله ای بر پا شده بود. مردم می گفتند چرا به ما اسحله نمی دهید؟ فکر می کردند آنجا پر از اسلحه است و ما در اختیارشان قرار نمی دهیم. آن شب خانم دباغ یک سری برنامه های درون شهری، ارتباط با تهران و...
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 260 را بر عهده گرفتند. مسئولیتی هم که به من محول شد این بود که شبانه برای سرکشی به روستاها بروم. یادم هست ساعت دوازده شب بود که به «مهاجران» رفتم. وقتی به آنجا رسیدم مشاهده کردم نیروها با کامیون دارند به «مهاجران» برمی گردند؛ چرا که به نداشتن اسلحه معترض بودند. آنها را متوقف کرده، برایشان مفصلاً صحبت کردم که امشب را صبر کنید و فردا صبح به استانداری بروید! خود ما هم اسلحه نداریم و معترضیم! حتی ما، جلوتر از شما به استانداری خواهیم رفت تا تکلیفمان را روشن کنیم. شما فکر می کنید ما اسلحه داریم و پنهان کرده ایم آخر برای چه؟ به هر حال شما از شخص استاندار بخواهید از پادگان اسلحه گرفته، تحویل شما بدهد آن وقت ببینید ما پیشاپیش شما اسلحه به دوش حرکت می کنیم یا نه؟ حالا هم به قرارگاه بروید و صبح به استانداری بیایید! آنها هم این کار را کردند. پس از این جریان، تعدادی از اعضای سپاه به پاوه رفتند که از کیفیت آنچه در آنجا گذشته، چندان خبر ندارم؛ چرا که من به علت مأموریتی که داشتم ماندم و به پاوه نرفتم، اما در جریان عملیاتی که در قروه انجام دادند، بودم.
غرض از تفصیل این مطلب، اشاره به تأثیر بی تردید سپاه همدان در رفع این غائله ها می باشد که در آن مقطع زمانی، این نیروها تحت فرماندهی سر کار خانم مرضیه دباغ بودند که با درایت و فرماندهی بی نظیرشان در کمترین زمان و با حداقل تلفات، بهترین و مطلوب ترین نتیجه را می گرفتند. یک روز اگر گذرتان از آن سوی افتاد، گوش جان به زمزمه پنهان صخره ها، سنگها و جاده های آن منطقه بسپارید قطعاً از زبان پنهانشان حکایتهای واقعی شیرینی را از دلاورمردیهای این بانوی توانمند و فداکار خواهید شنید که سالیان سال برای هر رهگذری زمزمه اش کرده اند!
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 261
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 262