حاج آقا هادی غفاری
من چند سال پیش از انقلاب با خانم دباغ آشنا شدم. پیشتر تعریف ایشان را از دوستان تشکیلاتی و بچه حزب اللهیها شنیده بودم و به طور خاص، این بزرگوار را در رابطه با فعالیتهای شهید اندرزگو می شناختم. پس از حادثه 17 شهریور تهران، من مجبور به ترک ایران شدم؛ چرا که امکان ماندن در ایران برای من به هیچ وجه میسر نبود. اولین باری که به سوریه رفتم، در دومین روز اقامتم در آنجا، هنگام ورودم به حرم حضرت زینب (س)، با خانم دباغ آشنا شدم. آنچه که در این آشنایی برای من حائز اهمیت بود، شرایط ویژه و خاص این خانم بود که به عنوان یک زن، در جامعه آن روز، بخصوص در جهان اسلام که مشکلات خاصی بر سر راه زنان وجود دارد ایشان بتوانند به شکل یک مبارز زندگی بکنند. به طور مشخص در سال 1357، برای مبارزان و فعالین سیاسی، لبنان و سوریه به شکل یک چهارراه سیاسی در خاورمیانه درآمده بود. افکار متعدد، جهت گیریهای مختلف و آنچه که امروزه و در سالهای بعد از پیروزی انقلاب به آن خط گفته شد به شکل دقیق تر و واضح تر در لبنان و سوریه مطرح بود؛ مثلاً اینطور نبود که مسلمانان مبارز همه مثل هم و هم سو با یکدیگر باشند، بلکه هر چهار ـ پنج نفر، بسته به نوع تفکر و خط مشی خود، وابسته و عضو یک گروه خاص می شدند.
به یاد دارم که همزمان با اولین برخورد و آشنایی ام با دوستان لبنانی از جمله آقای یاسر عرفات باید در بیروت هم حضور پیدا می کردم. برای عزیمت به بیروت، به اتفاق سرکار خانم دباغ، آقای جلال الدین فارسی و جمعی دیگر از دوستان که از هواداران
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 209 حرکتهای اسلامی لبنان بودند، همگی به لبنان رفتیم. در لبنان اولین گامی که ما باید برمی داشتیم، اعلام یک موضع صریح و رسمی بود به عنوان اشخاصی که تازه از ایران آمده اند و در چشم آن افراد، نمادی از حرکات جهادی، انقلابی به رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (س) هستند. قبل از اینکه به مصاحبه بنشینیم، ملاقاتی با آقای یاسر عرفات داشتیم که در آن ملاقات، خیلی از مسائلی را که برای ما جای سؤال داشت، مطرح کردیم و برای تک تک مسائل مطرح شده، پاسخهایی در خور، دریافت نمودیم که برای ما جای سؤال داشت. ملاقاتهایی هم با دوستان و یاران امام موسی صدر داشتیم که در آن زمان، ایشان به تازگی ناپدید شده بودند و بحث مفقود شدن این بزرگوار، بحث روز بود. در همین حین هم حرکتهای مختلفی مثل ناصریستها، چپیها، مارکسیستها و... برای ما شناخته شد.
به هر حال در ادامه نشست و گفتگو، قرار بر این شد که ما یک مصاحبه مطبوعاتی با سران مطبوعات لبنان، طرفداران تشکیلات ضدصهیونیستی و مبارزان دیگر کشورهایی که در آنجا نماینده داشتند، ترتیب بدهیم. من، آقای فارسی و خانم دباغ سه نفری پشت میز نشستیم که البته مخاطب خبرنگاران فقط من بودم. سؤال و جوابها طوری بود که کاملاً می شد فهمید که تحت تأثیر جوّ سیاسی آن روز دنیا، همۀ پرسنده ها و همۀ دنیا، پیروزی انقلاب را بعید می دانستند؛ انقلابی که بتواند با همه دنیا رو در رو شود. تقریباً همه آنهایی که در آن جمع نشسته بودند، معتقد بودند که برای مبارزه با امریکا، یا باید به شوروی تکیه داشت و یا به چین و بدون حمایت و پشتیبانی یکی از این دو قدرت، نمی توان مقابل امریکا ایستاد. اما من مؤمن و معتقد به تفکری بودم که حضرت امام (س) در ایران به وجود آورده بودند و اصلاً نمی توانستم غیر از آن، تفکر دیگری داشته باشم و خودم نیز از منادیان و مبلغان آن تفکر بودم. پس از مصاحبه احساس کردم بسیاری از حاضران از من دلخور و ناراضی شده اند؛ چرا که من به روشنی و صراحت از خیانتها علیه ملت ایران سخن گفته و آنها را نقد کرده بودم. همزمان با این ایام، در ایران کشت و کشتار وسیعی صورت می گرفت. از آن طرف هم، حول و حوش روز تاریخی 17 شهریور، آقای کوانکوه، نخست وزیر چین به ایران آمده و با شاه ملاقات کرده بود که عکس این دیدار، در بیشتر روزنامه ها درج و منتشر شده بود.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 210 توده ایها هم اگرچه به ظاهر با شاه مبارزه می کردند ولی آنها در عین حال، مبارزات جدی ای هم با نیروهای مذهبی داشتند. تمام عوامل شوروی در ایران مانند سازمان ملی مارکسیستی چپ، چه در ایران، چه در سوریه و چه در لبنان و یا هر جای دیگر با افراد مذهبی و خود مذهب مبارزه می کردند. حتی گاهی به طور پنهانی، دست به کشتار هم می زدند؛ مثل به شهادت رساندن مجید شریفی و... همچنین اگر می توانستند مذهبیها یا افرادی را که حاضر نشده بودند به جناح چپ بپیوندند لو می دادند و همه اینها حاکی از آن بود که روسها هم با یک درجه تخفیف، همان کاری را با ما خواهند کرد که امریکایی ها کردند. بنابراین موضع ما منطقی بود.
درست به خاطر دارم تنها کسی که در آن جلسه حامی ما بود و در برابر آن چشم غره ها و دشنامهای خبرنگاران علیه ما کوتاه نیامد، همین خواهر دباغ بودند که از تمام مواضع اسلامی حمایت کردند. بعد از اتمام مصاحبه مطبوعاتی، آن جلسه تبدیل به جلسه پرسش و پاسخ شد. البته تعدادی از دوستان همفکر ما نیز در آن جلسه حضور داشتند که یا سکوت کرده بودند و یا به حرفهای ما اعتراض می کردند. همان طور که قبلاً گفتم کسی که از روی خلوص نیت و پاکی خودشان وارد عرصه دفاع از اندیشه های امام (س) شدند، سرکار خانم دباغ بودند؛ تا جایی که خبرنگار یکی از مجله های معتبر لبنانی که خیلی هم پرهیاهو بود، به زبان عربی رو به من گفت: «لایمکن بالانتصار الا باتکال علی اهدی القدر العظیمتین» یعنی پیروزی بر امریکا و موفقیت انقلاب شما، جز با تکیه بر قدرت روسیه و یا چین به پیروزی نخواهد رسید. من در جواب آن شخص گفتم: «ممکن الانتصار!» یعنی پیروزی ممکن است. ولی آن فرد هر بار پاسخ می داد: لایمکن! یعنی ممکن نیست. مقدور نیست! حتی هنگامی که بیرون می آمدیم، این فرد با حالت مسخره آمیزی به من گفت: «لایمکن شیخ!» و بعد گفت: «انت بسیط!»؛ یعنی پیروزی امکان ندارد. تو تنهایی! شما در دنیا تنها هستید! تو ساده ای و متوجه سیاستهای روز دنیا نیستی! من هم در پاسخ به ایشان گفتم که همه چیز در آینده روشن خواهد شد. به خاطر دارم روز بیست و سوم بهمن ماه یعنی یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بیت حضرت امام (س) در مدرسۀ علوی، همراه با خیل جمعیتی که برای زیارت امام خمینی (س) آمده بودند، یک گروه 100 الی 150 نفری خبرنگار هم بودند که در
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 211 زیرزمین و در ناهارخوری جمع شده بودند و می خواستند ملاقات ویژه ای با شخص امام خمینی (س) داشته باشند. من هم چون یکی از گردانندگان امور مربوط به بیت بودم و آنجا ایستاده بودم، خبرنگاران مختلفی آنجا حضور داشتند. اتفاقاً یکی از آنها، همان خبرنگار لبنانی بود که پیروزی انقلاب ما را ناممکن می دانست. با مشاهده او جلو رفتم تا با او سلام و احوال پرسی کنم، اما هنوز به او نرسیده بودم که وی بدون هیچ مقدمه ای رو به من کرد و چند بار گفت: «یمکن یمکن! یمکن!...» که خاطرۀ جالبی بود.
یک بار هم پیش از انقلاب، در مدتی که در سوریه بودم به ما خبر دادند امام (س) به کشور کویت می روند. در سوریه منزلی اجاره کرده بودیم که به همراه خانم دباغ، جلسات متعددی را برگزار می کردیم. به هر حال، از آنجا که قرار بود مدتی در سوریه بمانیم، من به علت ضرورتهای کاری مجبور بودم با اشخاص مختلفی آشنا شوم. در این زمینه باز هم خواهر دباغ، نقش محوری داشتند. به این صورت که هنگام مواجهه من، با افرادی که شناخت کافی از ایشان نداشتم، خانم دباغ مواضع تک تک این افراد را برای من تشریح می کردند. در جلسات یادشده، صحبتهای زیادی مطرح می شد. مثلاً راجع به آقای جلال الدین فارسی و مواضع و رفتارهای ایشان یا در مورد شخص و شخصیت امام موسی صدر و حرکتهای ایشان. قسمت عمدۀ این سخنان از طرف خواهر دباغ مطرح می شد؛ چرا که حاج خانم دباغ زودتر از ما در لبنان و سوریه اقامت گزیده بودند و به تمام مسائل کوچک و بزرگ آنجا احاطه کامل داشتند و اطلاعات من در برابر اطلاعات جامع ایشان، مثل کسی بود که وارد یک محلۀ غریبی می شود و هیچ اطلاع خاصی از آنجا ندارد و در برابر شخصی قرار می گیرد که با تمام زوایای آشکار و پنهان آن محل آشناست. به هر حال از آنجا که مدت زمان زیادی از اقامت من در آنجا نمی گذشت و در ضمن به عنوان یک مسافر معمولی آمده بودم، از جریانات سیاسی و شرایط آنجا، طبعاً اطلاعات درستی نداشتم. ایشان در لبنان بیشتر مسائل مربوط به هماهنگی نیروها را انجام می دادند و رابط بین حضرت امام (س) و افراد مبارز بودند. همچنین حرکتهایی را که در دنیای سیاسی آن روز مثلاً در فرانسه و امریکا توسط بچه های مسلمان طرفدار انقلاب اسلامی شکل می گرفت، به نوعی هدایت و هماهنگی می کردند. خانم دباغ در لبنان، به عنوان یکی از مربیان آشنا با اصول نظامی گری، هم به تعلیم آموزشهای نظامی
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 212 می پرداختند و هم بر جریان این آموزشها مدیریت می کردند. البته هیچ تمایلی نداشتند این مطلب در جایی بیان می شود که این مسأله نهایت تواضع، فروتنی و اخلاص ایشان را می رساند. در سوریه حرکتهای مختلفی وجود داشت که این حرکتها در دسته های مختلفی طبقه بندی می شدند و برای من که فردی تازه وارد بودم قابل درک نبود. مطمئناً من در اوایل ورودم، به یک پشتوانه محکم نیاز داشتم که خانم دباغ، با حرکتها، موضع گیریها و جهت گیریهای مناسبشان، برای من بی نهایت مفید بودند و تنها کسی که من می توانستم به عنوان یک تکیه گاه مطمئن و امن، روی ایشان حساب کنم، خواهر دباغ بودند. چون همان طور که اطلاع دارید، بین دو نفر یا دو گروه حتی با وجود داشتن نقاط مشترک فکری فراوان، اختلافات و تفاوتهای بسیاری هم وجود دارد. در آن برهه از زمان بعضی از گروهها به نسبت خودشان، انحرافات و خطاها و نقاط قوّت و ضعفی داشتند. بعضی از دسته ها نیز با اندک تفاوتی، از مسیر اسلامی انقلاب خارج شدند؛ کما اینکه نمونه های متعددی از آن را در تاریخ بعد از انقلاب اسلامی می توان دید. خانم دباغ در سوریه به عنوان فرد هماهنگ کنندۀ حرکتها و جریاناتی بودند که به نام خط امام (س) انجام می شد. در آن زمان جمعیت بسیاری جهت زیارت از ایران به سوریه می آمدند. خواهر دباغ از این فرصت استفاده کرده، با آنها تماس برقرار می کردند و پس از حصول اطمینان، اعلامیه ها، نوارها و کتابهای مختلفی را به وسیله برخی از افراد مورد اعتماد به کشور ارسال می داشتند. حتی بسیاری از تماسهای ایشان با مبارزان داخل کشور نیز، از طریق همین زائران صورت می گرفت که این مسأله خود امری بسیار حساس و خطیر و به نوبه خود خطرناک بود؛ ولی خواهر دباغ در اکثریت قریب به اتفاق مواقع، موفق عمل می کردند و توفیق می یافتند. مطلب مهمی که در برقراری ارتباط با خانم دباغ وجود داشت و ایشان این مسأله را به قول معروف حل کرده بودند، این بود که به ایشان به عنوان یک زن صرف، نگاه نمی شد؛ چرا که برخوردهای این خانم بسیار محکم و مردانه بود. صلابت مردانه و استواری ایشان به گونه ای بود که کسی در برخورد با این اسطورۀ مقاومت و مردانگی، تصور نمی کرد با یک زن رو به رو شده است. از طرفی هم ایشان به دلیل رعایت و حفظ کامل حجاب و حاضر شدن در مجامع عمومی و انظار مردم با پوشش کامل اسلامی، ارزش معنوی والایی در جمع دوستان و مبارزان داشتند. این
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 213 درحالی بود که ما دختران و زنان مجاهدین خلق را هم می دیدیم. این زنان و دختران، ضمن داشتن عادات ناهنجار و رفتارهای خاص خود، از سلامت نفسانی و روحانی بهره لازم را نبرده و در کل تسلیم هوای نفس خویش بودند. در چنین وضعیتی، سرکار خانم دباغ چون از ایمان بالایی برخوردار بودند، بسیار مردانه و متین برخورد می کردند. اخلاق و رفتار حسنه ایشان عیناً مصداق همان آیه قرآنی است که می فرماید: فلاتخضعنَ بالقول؛ زبانتان را چنان نرم نکنید که شیطان در این بین بتواند کاری بکند. زبان و لحن ایشان منطقی، درشت و بریده بوده است بدون اینکه کلمات اضافی بر زبان بیاورند. ایشان تا آنجا که به یاد دارم آن مقداری که لازم بود، صحبت می کردند؛ نه بیشتر و نه کمتر، و غالباً خیلی مقطّع جواب می دادند.
ایشان مورد توجه ویژه و خاص حضرت امام خمینی (س) بودند و بلافاصله پس از رفتن رهبر کبیر انقلاب (س) به فرانسه، افرادی مثل خانم دباغ، شهید محمد منتظری، احمد حجازی، بنده و... که نسبت به حضرت امام (س) ارادت داشتیم سوریه را به قصد فرانسه ترک کردیم. درست یادم هست تنها دو روز پس از اینکه اطلاع یافتیم حضرت امام (س) به فرانسه (نوفل لوشاتو) رفته اند، ما هم راهی فرانسه شدیم؛ زیرا آنقدر دلتنگ امام (س) بودیم که حتی تحمل ماندن یکی ـ دو روز را هم در سوریه نداشتیم!
نکته بسیار مهمی که جای دارد آن را در این مجال طرح کنم، این است که سرکار خانم دباغ و آقای محمد غرضی که بعدها به وزارت رسیدند و از دوستان خوب هستند و تعدادی دیگر از دوستان، در برپایی تحصن دانشجویان ایرانی به نام روحانیون در کلیسای سن موری پاریس ـ که این مسأله در آن روز برای خبرنگاران دنیا خبری بسیار غیرمنتظره و شگفت انگیز بود و یک نقطه عطف محسوب می شد ـ خیلی زحمت کشیدند. در آن برهه زمانی این تحصن باعث شد آن فشار و اختناقی که در ایران آن روز وجود داشت، به همه جای دنیا منعکس شود. خانم دباغ در این تظاهرات و برپایی این حرکت نقش عمده ای را ایفا کردند. این تحصن تقریباً ده ـ بیست روز پیش از ورود حضرت امام (س) به فرانسه، به ابتکار آقای غرضی و بعضی از دوستان دیگر و شخص
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 214 خانم دباغ، در یکی از سالنهای کلیسا شکل گرفت و ادامه یافت. البته در اختیار گرفتن آن کلیسا خیلی کار سخت و دشواری بود؛ چون پس از رنسانس، کلیسا در دنیا خودش را از سیاست و مسائل سیاسی کنار کشیده بود و طبیعی بود که از جانب دست اندرکاران کلیسای مزبور، یاری و کمکی صورت نگیرد. به هرحال، برای برپایی این اعتصاب گسترده، خواهران و برادران، زحمت فراوانی کشیدند و پلاکاردهای زیادی را به زبانهای مختلف نظیر فارسی، عربی، انگلیسی و بخصوص فرانسه در محکومیت امریکا و رژیم پهلوی و افشای اختناق داخلی ایران و حمایت از امام خمینی (س) آماده کردند و به در و دیوار بیرونی کلیسا نصب کردند. همچنین عکسها و تصاویر مختلفی از آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و مرحوم دکتر علی شریعتی تهیه و تکثیر نموده، به بخشهای بیرونی کلیسای یادشده آویختند. البته در بین تصاویر مذکور، عکسهایی هم از برخی بنیانگذاران مجاهدین خلق مانند مرحوم حنیف نژاد و دیگران به چشم می خورد. به هر حال، این حرکت در راستای ایجاد یک جوّ مساعد نسبت به انقلاب اسلامی و حضرت امام (س) بسیار مفید واقع شد. همزمان خبرنگارانی هم از نشریات معتبر دنیا مثل مجلات فیگارو، رووتن، لیبراسیون (لیبرسل لیبراسیون)، اشپیگل و... در محل تحصن حضور یافتند و به تهیه خبر و گزارش پرداختند. کمی بعدتر که ما به سوریه برگشتیم و اخبار مربوط به انعکاس جهانی این تحصن را از طریق تلفن و یا به وسیله دوستانی که مدام به فرانسه رفت و آمد داشتند، می گرفتیم. این حرکت برگ برنده ای برای طرفداران امام (س) و مبارزان مذهبی شد؛ به گونه ای که تقریباً تمام حرکتهای و جریانات غیرمذهبی را در سایه قرار داد. با این حرکت، فعالیت گروههای مختلفی نظیر چپگراها ـ که در فرانسه میدان داری می کردند ـ و مجاهدین خلق و گروههای دیگر که به هر حال به نوعی در فرانسه فعال بودند، کمرنگ تر شد و باعث شد حرکت انقلابی ـ اسلامی ما که همان خط امام (س) بود، به عنوان پیشرفته ترین و پیشروترین حرکت، دست کم در سطح فرانسه مطرح شود.
پس از تشریف فرمایی حضرت امام (س) به فرانسه، طبیعی بود یاران خاص ایشان گرداگرد آن بزرگوار جمع شوند. در چنین موقعیتی امام خمینی (س) با شناختی که نسبت به خواهر دباغ داشتند، بلافاصله مسئولیت تقریباً تمام مسائل اندرونی و نیز بخشی از
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 215 مسائل بیرونی بیت معظمشان را به خواهر دباغ واگذار کردند. این مبسوط الید بودن سرکار خانم مرضیه دباغ، به حدی بود که اگر خبرنگاران خارجی از حضرت امام (س) سؤالی داشتند، خانم دباغ از ناحیه امام (س) صحبت می کردند. البته در آنجا افراد فراوان دیگری نیز نظیر آقایان دکتر ابوالحسن بنی صدر، دکتر ابراهیم یزدی مردان پور، سلامتیان، خوئینی ها و آقای منتظری حضور داشتند. مثلاً آقای قطب زاده خیلی خوشش می آمد خبرنگاران اطراف او را بگیرند و او برایشان صحبت کند؛ خصوصاً که به فرانسه هم مسلط بود؛ البته ما نمی دانستیم این شخص به خیل انبوه خبرنگاران چه می گوید. خانم دباغ پارچه نوشته ای در دست داشت که آن را به درخت تناور کهنسالی در حیاط آویزان کرده بود. روی آن به چهار زبان زنده دنیا نوشته شده بود: حضرت امام (س) سخنگو ندارند، که خود خانم دباغ متولّی این پلاکارد بودند. چه بسا کار ایشان خیلیها را هم دلخور کرده بود. به هر حال افرادی بودند که خود را مخاطب این پارچه نوشته می دیدند، به مصداق همان ضرب المثل معروف که «چوب را که برداری گربه دزده فرار می کند!». خواهر دباغ در جریان مذاکرات افرادی چون شاپور بختیار، مهندس بازرگان، آقای سنجابی، آقای تهرانی و... که بسیاری از این اشخاص آن روزها به بیت امام (س) تردد داشتند، بودند وی حتی در جریان نامه آقای کارتر که برای امام (س) ارسال داشتند نیز بودند. گویا در نامه ای که رئیس جمهور وقت امریکا ارسال کرده بود، شخص کارتر رسماً امام (س) را تحقیر و ایشان را دعوت به سکوت و دست از مبارزه کشیدن و کنار آمدن با بختیار کرده بود، که امام (س) هم با موضع شفاف و روشن خود پاسخ او را داده بودند. بعضی ملاقاتها هم بود که امام (س) روی آنها حساب ویژه ای باز کرده بودند؛ مثل ملاقات با رهبران کشورهای مسلمان افریقایی، آسیایی، آسیای جنوب شرقی و نیز رهبران الجزایر، تونس و... که امام (س) با آنها در اندرون منزل، ملاقات خصوصی داشتند و هماهنگ کننده تمام این ملاقاتها خانم دباغ بودند که با هماهنگی مرحوم حاج احمد آقا، امکان این ملاقاتها را با امام (س) فراهم می کردند. البته در مسائل دیگر هم نقش خانم دباغ بارز بود؛ مثل معرفی اعضای شورای انقلاب، که ایشان در تشکیل این جلسات نقش اصلی و محوری داشتند و همه می دانستند که خواهر دباغ در هماهنگ کردن خبرنگاران، مسائل داخلی، اسکان مهمانان و کسانی که از کشورهای مختلف اروپا
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 216 مثل اتحادیه انجمنهای دانشجویی مسلمان که از آلمان، انگلیس، نروژ، دانمارک، سوئد و... آمده بودند، وظیفه سنگینی را بر عهده گرفته اند. من واقعاً نمی دانستم که ایشان در شبانه روز چند ساعت استراحت می کنند. همیشه همسر من می گفتند هر وقت ما به طور اتفاقی به طرف بیت امام (س) رفتیم دیدیم خواهر دباغ بیرون هستند و دارند کار می کنند و از این طرف به آن طرف می روند، در حالی که چادرشان را به دندان گرفته اند و همۀ کارها را رفع و رجوع می کنند.
مسأله مهم این است که خانم دباغ در این مجموعه با چادر می درخشید و این برای دنیای آن روز غرب که سؤالهای زیادی را از امام (س) راجع به زن، حقوق زنان و فعالیت سیاسی آنان داشتند، قابل توجه و حائز اهمیت بود. آنها نمی توانستند ادعا کنند که در روند انقلاب، نقش زنان نادیده گرفته شده است؛ چرا که می دیدند خانم دباغ یکی از مدیران قوی تشکیلات حضرت امام (س) هستند؛ بخصوص که تسلط این بزرگوار را بر مسائل سیاسی و خط بندیها و... ملاحظه می کردند.
یکی از حرکتهای بسیار خوبی که در فرانسه اتفاق افتاد و خانم دباغ هم در این امر نقش فعالی داشتند، تشکیل یک سخنرانی بزرگ در یکی از سالنهای بزرگ شهر پاریس بود که قرار شده بود حضرت امام (س) در آنجا سخنرانی کنند. البته پس از همۀ هماهنگیهای به عمل آمده، حضرت امام (س) منصرف شده و به بنده امر کردند که من صحبت کنم. یادم هست در تهیه و تنظیم یادداشتهایم از خانم دباغ و آقای محمد غرضی هم کمک گرفتم و سخنرانی من سه ساعت به طول انجامید. این سخنرانی به صورت یک اعلام موضع رسمی یاران امام (س) بود که دوستان زیادی زحمت کشیدند. به هر حال پس از انقلاب خانم دباغ در امر اسکان، راهنمایی، سرویس رفت و آمد، کنترل روی مهمانان و هماهنگی آنها بسیار تلاش می کردند که خود این موضوع، مسأله کمی نبود. روزی یادم هست که خبرنگاری خارجی مشغول فیلمبرداری از چند مگس بود که در دستشویی (توالت) جمع شده بودند. گویا وی می خواست این مسأله را به عنوان یک نقطۀ ضعف در جهان خارج بازتاب دهد. البته در منزلی که روزی چند هزار نفر در آن تردد داشته باشند، وجود چند مگس امر بعیدی نبود. می خواهم عرض کنم اداره این منزل، با حساسیتهای مختلفی همراه بود؛ چرا که کوچکترین عیب و ایرادی برای حیثیت
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 217 و اعتبار امام (س)، خدشه محسوب می شد.
در تنظیم فهرست افرادی که به همراه حضرت امام (س) باید به ایران برمی گشتند، خانم دباغ با کمک شهید عراقی و مرحوم حاج احمد آقا زحمت زیادی کشیدند. این موضوع برای امام (س) بسیار مهم بود؛ چرا که هیأت همراه امام (س) می بایست از هر حیث مورد تأیید قرار می گرفتند؛ زیرا کوچکترین صحبت و اعلام نظر نامناسب و نابجایی، به ضرر انقلاب اسلامی تمام می شد. حتی اینکه چه کسی کجا بنشیند هم، برای تحلیلگران سیاسی در آن زمان به عنوان موضوعی برای بحث تبدیل شده بود.
بعدها که به ایران برگشتم حضور خانم دباغ چه در سپاه پاسداران همدان و بنیانگذاری این نهاد مقدس و چه در تهران و شرکت در جلسات آن روز شورای فرماندهی سپاه که من نیز گاهی در این جلسات شرکت می کردم و بعد هم جلسات پیچیده مجلس شورای اسلامی (در زمان نمایندگی شان) و قبل از آن در مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس خبرگان رهبری اول، نقش مدیریتی و اجرایی بسیار برجسته و بارزی بود. ایشان پس از آنکه مسئولیتهای اجرایی را کنار گذاشتند و به مجلس آمدند، تازه درگیریها شروع شد. جریان ابوالحسن بنی صدر و طرفدارانش از یک سو و طرفداران امام خمینی (س) از دیگر سو، دست به دست هم دادند تا خیلی از همراهان دچار اشتباه شده، به سمت بنی صدر بروند. آن گروه در آن مقطع اگر هم به وضوح به سمت بنی صدر متمایل نشدند، در عوض تشخیص شفاف و روشنی هم نتوانستند از اوضاع داشته باشند. در آن مجلس علی رغم اینکه هم خانم دباغ بودند و هم خانم اعظم طالقانی و در ضمن هر دو هم نماینده بودند، ولی بین این دو زن تفاوتهای بسیار زیاد و بنیادینی وجود داشت. در آن زمان خانم دباغ و خانم دستغیب، به عنوان روشن ترین چهره های زن در مجلس، نقش انقلابی خود را به خوبی ایفا می کردند. خواهر دباغ به علت اینکه یک زن بودند، خیلی از مسائل را به روشنی بیان می کردند. وقتی که سلامتیان یا بنی صدر می آمدند مجلس و خیلی چیزها می گفتند و خودکامگی و خودسریهای خود را مطرح می کردند، یکی از کسانی که با صدای بلند جلوی بنی صدر می ایستاد و پاسخ او را می داد، خانم دباغ بودند. حتی به خاطر دارم ایشان سه ـ چهار بار در راهروهای مجلس خیلی محکم جلوی بنی صدر را گرفتند و از وی توضیح و پاسخ
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 218 خواستند. در اینجور مواقع، بنی صدر از کوره درمی رفت و پاسخ منطقی نداشت که به سؤالات ایشان بدهد. این شخص، ابوالحسن بنی صدر، اگرچه همواره مخالفین خود ر ابه نداشتن توانایی و قدرت در بحثهای عقلانی و استفاده از برخوردهای فیزیکی متهم می کرد، با این وجود، خود این فرد، تمامی این اشکالات را حتی شدیدتر داشت. پس از قضایای مجلس، دو خط و جریان به صورت بسیار شفاف و روشنی، در مقابل هم ایستادند که یکی از این جریانات در رأس به بنی صدر می رسید و مورد حمایت سلامتیان، مرحوم مهندس بازرگان، صادق قطب زاده و دکتر ابراهیم یزدی بود که اگرچه شاید تمامی این افراد با هم اختلافاتی هم داشتند اما در مخالفت با امام (س) و خط ایشان، به موضع واحدی رسیده و تقریباً همدست و متحد شده بودند. مثلاً من یادم هست یک روز در منزل بنی صدر بودم که دیدم دارند علیه نهضت آزادی اسنادی را جمع می کنند تا این جریان را محکوم کنند. با وجود این اختلافات، با هم یکی شده بودند. به خاطر دارم که در آن روزها جریان سومی ایجاد شده بود که می گفتند: نه بنی صدر، نه بهشتی! که به آنها اصطلاحاً خط سوم می گفتند. خانم دباغ این امر را قطعاً به خاطر دارند. عده ای در منزلی جمع شدند و آقای لبافی و خانم اعظم طالقانی و چند نفر دیگر هم بودند که در آن جمع، اصطلاح خط سوم بیان شد. به قول و نظر خودشان یک جریان مستقل از خط امام (س) و خط بنی صدر درست کرده بودند. در همان جلسه، خانم دباغ با این تفکر هم مبارزه و مخالفت کردند. نمادهای خط و جناح امام، شهید رجایی، آقای میرحسین موسوی، شهید بزرگوار دکتر بهشتی و افرادی نظیر اینها بودند که خانم دباغ پشتیبان و حامی این طیف به حساب می آمدند. جلسۀ خط امامیها و بچه مذهبیها، به جریان حزب الله موسوم بود که اعضایش سه شنبه شبها تشکیل جلسه می دادند. در آن شب، حدود 100 ـ 120 نماینده و گاهی حتی بیشتر دور هم جمع می شدند و خانم دباغ از گردانندگان اصلی این جلسه بودند. جلسۀ یادشده نقش مؤثری در تنظیم بودجه، درآمدهای ملی و کمک به دولت در قضیۀ جنگ، یاری امام (س)، اعلام مواضع شفاف و بحث و بررسی در دوران بنی صدر، جریانهای داخلی مجلس، بحث جمهوری و... داشت.
پس از مجلس دوم و سوم، طبیعی بود خانم دباغ و امثال ایشان، از صحنه یک مقدار
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 219 کنار بمانند. البته با این وجود، آن روزها هم ایشان در کنار و در حاشیه نبودند و در نهاد جمعیت زنان و جاهای دیگر، کارها و فعالیتهای سیاسی خود را دنبال می کردند. بحمدالله در آن دوره از مجلس هم که ایشان به عنوان نماینده مردم همدان به نمایندگی انتخاب شدند، لحظه ای از پیگیری فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود جدا نبودند و مثل همیشه، حضور پر از خیر و برکتی داشتند.
به هر حال آنچه در پایان عرایضم باید بیان کنم این است که در کل خانم دباغ فرد خودساخته ای بودند. هیچ گاه به ذهن من خطور نکرد که اگر ایشان مرد می شدند، شاید فعال تر بودند. شخصیت و روح این بزرگوار، همواره به گونه ای بوده که فرا جنسیتی عمل کرده و از تمام کارها، با وجود زن بودن محکم و مردانه برآمدند.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 220