مجله نوجوان 31 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 31 صفحه 5

به تنبل یه فرمون بده تا صد تا پند پدرونه یادت بده پدری پسر تنبلش را فرمان داد تا یک من سنگ ترازو بیاورد. گربه ای در اتاق بود. پسر به پدر گفت : این گربه را چند بار کشیده ام و درست به اندازه یک من وزن دارد. پدر گفت : نیم ذرع بیاور. پسرک که از تنبلی نمی خواست از جا برخیزد ، گفت : دم این گربه درست نیم ذرع طول دارد پس پدر گفت : بیرون را ببین که آیا باران می آید یا نه ؟ پر گفت : این گربه همین لحظه از بیرون آمده ، دست به پشتش بکش ، اگر تر شد ، باران می آید! «یه سیب را بندازی بالا ، تا بیاد پایین هزار تا چرخ می خوره» قصه این مثل قدیمی از آنجا آمده که ، روزی حاکمی سوار برپشت اسبی بود و در همان حال سیبی در دستش گرفته بود و آن را می بویید. وی در همان حال از کسی به شدت ناراحت شد و دردم فرمان قتلش را داد. شدت غضب حاکم به حدی بود که دستور داد ، سیب دستش را که بالا می اندازد ، قبل از آنکه به زمین برسد ، باید سر از بدن شخص جدا شود. حاکم سیبش را به هوا انداخت ، سیب در هوا چرخی خورد و مقابل پای اسب حاکم به زمین خورد؛ اسب رم کرد و حاکم را به شدت به زمین کوفت به حدی که در دم تلف شد. در همان گیر و دار و شلوغی ، فرد محکوم هم موفق شد خود را خلاص کرده وفرارکند. قوز بالا قوز می گویند شخصی قوزی، شبی بی وقت به حمام جن دار رفت. در آن شب جنها عروسی داشتند و به بزن و بکوب مشغول بودند. قوزی هم با جنها مشارکت کرد و جنها به سبب همکاری او ، قوزش را برداشتند. این جن به قوزی دیگر رسید. او هم بی وقت به همان حمام رفت. از قضا آن شب یکی از جنها مرده بود و بقیه جنها مشغول عزاداری بودند که قوزی وقت نشناس به تقلید از قبلی شروع کردن به بشکن زدن و رقصیدن. این شد که برای گوشمالی این شخص ، قوز دیگری بر پشتش اضافه کردند و شد قوز بالا قوز! نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 31صفحه 5