
قضاوت خردمندانه
بازنویسی : آوراهام یار مولینسکی
سالها پیش مردی می زیست که به خردمندی و انصاف شهرت داشت و هروقت جایی بحث و جدلی پیش می آمد ، طرفین دعوا برای داوری پیش او می آمدند.
یک روز دو روستایی برای دادخواهی به خانه او آمدند. مرد خردمند از شاکی خواست جریان را بگوید مرد شاکی گفت : مدتی قبل در شهر کاری پیدا کردم و مجبور شدم خانه و روستایم را ترک کنم.
از طرفی صد سکه طلا داشتم که حاصل سالها کار و پس اندازم بود و مسلما نمی توانستم آن را با خودم ببرم بنابراین سکه هایم را به امانت به این مرد سپردم. اما وقتی برگشتم او همه چیز را تکذیب کرد و گفت که هرگز از من امانتی گرفته است.
مرد خردمند پرسید : چه کسی شاهد این ماجرا بوده؟
مرد پاسخ داد : هیچکس. من و او با هم تا وسط جنگل رفتیم و من آنجا کیسه طلا را به او دادم. مرد خردمند رو به دیگری کرد و گفت : چه داری بگویی؟
او پاسخ داد : من نمی دانم این مرد از چه حرف می زند. من هیچوقت به همراه او پایم را توی جنگل نگذاشته ام و هرگز سکه های او را ندیده ام.
مرد خردمند از شاکی پرسید : آیا جایی که سکه ها را به این مرد دادی دقیقا به یاد داری؟
- البته ، زیر یک درخت بلوط بود به راحتی می توانم آنجا را پیدا کنم.
- چه خوب ، پس یک شاهد دارید. انگشتر مرا بگیر و با خودت به جنگل ببر وقتی به آن درخت بلوط رسیدی ، انگشتر را روی تنه آن بکش آن وقت درخت نزد من می آید و شهاد می دهد.
مرد شاکی انگشتر را گفت و به راه افتاد. مرد خردمند و متهم در انتظار بازگشت او ، کنار هم نشستند.
کمی که گذشت مرد خردمند از متهم پرسید : به نظرت تا به حال به درخت بلوط رسیده؟
مرد پاسخ داد : نه ، هنوز مانده که برسد.
مدتی بعد مرد خردمند دوباره پرسید : فکر می کنی حالا رسیده؟
مرد گفت : بله ، حالا دیگر باید رسیده باشد.
مدتی گذشت و مرد شاکی بازگشت و گفت : من مطابق دستور شما عمل کردم و انگشتر را روی تنه درخت کشیدم و از او خواستم برای شهادت دادن نزد شما بیاید. ولی درخت از جایش تکان نخورد.
مرد خردمند گفت : ولی درخت پیش من آمد و به نفع تو شهادت داد.
در این وقت متهم فریاد زد : دروغ می گویی . من در تمام مدت اینجا بودم و هیچ درختی ندیدم. مرد خردمند گفت : تو قبلا گفته بودی که هرگز همراه این مرد به جنگل نرفته ای ولی وقتی پرسیدم به نظرت او تا به حال به درخت بلوط رسیده گفتی که نه و زمانیکه دوباره این سوال را تکرار کردم گفتی حالا باید رسیده باشد. یعنی اینکه تو قبلا به جنگل رفته ای و جای دقیق آن درخت بلوط را می شناسی. توتقصیرکاری و نه تنها باید صد سکه را به او بازگردانی بلکه باید مبلغی را هم به عنوان جریمه به او بپردازی.
نوجوانان
دوست
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 31صفحه 7