قصه های کهن
شهاب شفیعی مقدم
کاووس در بند دیو سپید
قسمت دوم
مروری بر گذشته
کیکاووس ، شاه ایران ، از روی غرور و جاه طلبی ، در اثر وسوسه های دیوی که در لباس نوازنده ای از جانب مازندران به بارگاهش آمده بود ، تصمیم می گیرد به مازندران حمله کند. این در حالی است که دیوان که موجوداتی پلید و ناپاک بودند بر شهر مازندران حکومت می کردند و در و دیوار آن شهر در طلسم اهریمن بود از این رور حمله به مازندران کاری بس دشوار و خطرناک بود و عاقبتی جز اسارت و نابودی نداشت. هرچه بزرگان و پهلوانان ایران به شاه اصرار کردند که از حمله به مازندران منصرف شود ، فایده ای نداشت. زال پهلوان نیز از زابلستان به بارگاه کاووس شاه آمد تا او را از فتح مازندران منصرف کند. اما کاووس شاه که غرور و طمع سراسر وجودش را گرفته بود ، فکر حمله به مازندران را از سر بیرون نکرد. کاووس با سپاهی گران به مازندران حمله کرده و سپاهیانش به هیچ کس رحم نکردند. آنها زن و مرد و پیر و جوان را کشتند و همه جا را به آتش کشیدند. شاه مازندران که چپاولگری و غارتگری کاووس شاه را دید از دیوی به نام سنجه خواست تا نزد دیو سپید برود و از او بخواهد برای مقابله با سپاه ایران ، به کمک شاه مازندران بشتابد و اینک ادامه ماجرا ...
سنجه دیو نیز به نزد دیو سپید رفت و اوضاع آشفته مازندران را برای دیوسپید شرح داد و به او گفت که اگر به یاری شاه مازندران نیاید ، کاووس شاه هیچ کس را زنده نخواهد گذاشت.
دیوسپید با چندین حرفهای سنجه دیو و مطلع شدن از اوضاع مازندران ، سخت خشمگین شد و به سنجه دیو گفت : ناامید نباش و به شاه مازندران بگو از کاووس شاه و سپاه ایران ، هراسی نداشته باشد که من با لشکری گران به مازندران خواهم آمد و کاووس و سپاهیانش را در هم می شکنم.
از آن طرف کاووس شاه غافل از اینکه چه سرنوشت شومی در انتظارش است ، در مازندران و در جایی سبز و خرم که مثل بهشت ، زیبا بود ، خیمه زده بود و با سپاهیانش مشغول استراحت بود. او بزرگان و سران سپاهش را دور خودش جمع کرده و به آنها گفت :
شما یک به یک نیک خواه منید
برآیین و فرمان و راه منید
کنون شاه مازندران را به دست
بیارم ، برآرم به دیوان شکست
نه شاهش بمانیم و نی لشکرش
بگیریم سر تا به سر کشورش
همه مرز را زیر پا آوریم
مراد دل خود به جا آوریم
من همه دیوان را شکست خواهم داد و سراسر مازندران را فتح خواهم کرد. من شاه مازندران را در بند خواهم کرد و سرلشکریان و مردمش را زیر پای اسبانم لِه می کنم.
بزرگان نهادند سر بر زمین
بخواندند بر جان شاه آفرین
که دست بد از شاه کوتاه باد
زمین و زمانت نکو خواه باد
همه بزرگان نیز به شاه احترام گذاشتند و حرفهای او را تایید کردند.
کاووس شاه که در چنگال دیو غرور و طمع اسیر شده بود ، تا شب با خیال و سودای خام در مورد مازندران صحبت کرد.
نوجوانان
دوست
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 31صفحه 24