مجله نوجوان 31 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 31 صفحه 25

دیو سپید که دیگر به نزدیکی سپاه ایران رسیده بود در تاریکی شب ، سپاه ایران را جادو کرد و با لشکری از دیوان ، به کاووس شاه و سپاهش حمله ور شد. شب آمد یکی ابر شد بر سپاه جهان گشت چون روی زنگی سیاه چو دریای تارست گفتی جهان همه روشنائیش گشته نهان یکی خیمه زد بر سر از دود قار سیه شد هوا ، چشمها گشت تار ز گردون بسی سنگ بارید و خشت پراکنده شد لشکر ایران بدشت با جادوی دیو سپید ، بارانی از سنگ و خشت از آسمان فرو ریخت. هوا تیره و تار شد و همه جا را سیاهی و گرد و غبار فرا گرفت ، به طوری که هیچ کس کسی را نمی دید. دیری نگذشت که سپاه ایران پراکنده شد و هریک از سپاهیان به سمتی گریختند. عده ای به طرف ایران حمله کردند و جمعی دیگر با کاووس شاه به دست دیو سپید اسیر شدند. همه داستان یاد باید گرفت که خیره بماند شگفت از شگفت سپهبد چنین گفت ، چون دید رنج که دستور بیدار ، بهتر ز گنج دریغا که پند جهانگیر زال نپذرفتم و آمدم بدسِگال کاووس شاه ، وقتی که خود را شکست خورده و ناکام دید با خودش گفت : ای کاش به حرفهای بزرگان و زال پهلوان گوش داده بودم و چنین اشتباه بزرگی را مرتکب نمی شدم. هشت روز از اسارت کاووس شاه به دست دیوسپید می گذشت که دیوسپید به نزد کاووس شاه رفت و به او گفت : چرا بیهوده و از روی هوا و هوس به مازندران حمله کردی؟ چرا مثل یک فیل مست همه شهرها و آبادیها را ویران کردی و سوزاندی؟ مگر از نیروی من خبر نداشتی که این چنین خودت را در بند ، اسیر کردی؟ من تو را نمی کشم که تا پایان عمرت عذاب بکشی و مایه عبرت همه بدکاران بشوی. دیوسپید 12هزار دیو را برای نگهبانی از کاووس شاه و سپاه ایران که در بند اسیر بودند گذاشت و به نگهبانان گفت : به آنان آنچنان غذا بدهید که از گرسنگی نمیرند. آنگاه تاج و گنج کاووس شاه که از او به غنیمت گرفته بود را به ارژنگ ، سالار مازندران سپرد. کاووس شاه که دید مجبور است تا پایان زندگی اش در زندان بماند و از گرسنگی و تشنگی رنج ببرد ، شخصی را پنهانی به زابلستان فرستاد و زال را از این مصیبت آگاه کرد. وقتی خبر اسیر شدن کاووس شاه به گوش زال پهلوان رسید ، زال که دیگر پیر و ناتوان شده بود به نزد پسرش ، رستم رفت و به او گفت : که شاه جهان در دم اژدهاست بر ایرانیان بر چه مایه بلاست کنون کرد باید ترا رخش ، زین بخواهی به تیغ جهانبخش ، کین همانا که از بهر این روزگار ترا پرورانید پروردگار نباید که ارژنگ و دیوسپید به جان از تو دارند ، هرگز امید همان گردن شاه مازندران همه مهره بشکن به گرز گران عمر من از دویست سال هم بیشتر شده و دیگر توان جنگیدن با دیوان را ندارم. کاووس ، شاه ایران در بند دیو سپید گرفتار شده و تنها تو می توانی آن دیو پلید را شکست دهی و شاه ایران را از بند برهانی. تو با کشتن دیو سپید و شکست ارژنگ ، نام خودت را بلند و نام پدربزرگت سام را ، درخشنده تر خواهی کرد. دو راه برای رفتن به مازندران وجود دارد. راه اول راهی طولانی است اما کم خطر که کاووس شاه و سپاهش از آن به مازندران رفتند و راه دوم راهی است کوتاه اما پرخطر. پر از شیر و دیو است و پر تیرگی بماند بر و چشمت از خیرگی تو کوتاه بگزین ، شگفتی ببین که یار تو باشد جهان آفرین تو با خطرهای زیادی رو به رو می شوی و باید با دشمنان زیادی بجنگی. تو راه کوتاه را انتخاب کن تا هرچه زودتر به مازندران برسی. آیا رستم موفق می شود از آن راه پرخطر عبور کند و کاووس شاه را نجات دهد؟ آیا رستم می تواند آن همه دشمن خطرناک را شکست دهد؟ در هفته آینده ادامه ماجرا را برایتان می گویم. ادامه دارد نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 31صفحه 25