عرفان نظر آهاری
سرمقاله
خدایا تو قلب مرا میخری؟
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است؟
و رفتند و بعدش
دلم ماند بیمشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا میخری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم
ببخشید دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 3