چون بچههای ما هستند دوستشان
دارید؟» امام در جواب گفت: «نه،
من به حسینیه هم که میروم اگر بچه
باشد، حواسم دنبال او میرود. بعضی
وقتها که صحبت میکنم و میبینم که
بچهای گریه میکند یا به من دست
تکان میدهد و اشاره میکند، حواسم
پیش او میرود.»
***
بهترین باغبان دنیا
همسر حاج احمد آقا میگوید: «امام به
کودکان علاقۀ زیادی داشت و بسیار
دیده میشد که با آنها همبازی میشد.
در این میان علاقۀ خاصی به علی
فرزند کوچک حاج سید احمد داشت.
علی نیز تمام عشقش امام بود. هر روز
به اتاق ایشان میرفت و با وسایلشان
بازی میکرد. یک روز که ساعت و
عینک امام را برداشته بود، آقا به او
گفت: علی جان، عینک چشمهایت
را اذیت میکند و زنجیر ساعت هم
ممکن است خدای ناکرده به صورتت
بخورد.
علی عینک و ساعت را داد و گفت:
خوب بیایید با هم بازی بکنیم. من
میشوم آقا و شما هم بشوید علی
کوچولو.
امام گفت: باشد.
بازی شروع شد. علی گفت: بچه که
جای آقا نمینشیند.
امام کمی خودش را کنار کشید و علی
کنار امام نشست و گفت: بچه که نباید
دست به عینک و ساعت بزند.
در این هنگام آقا خندید و عینک و
ساعت را به علی داد و گفت: بگیر تو
بازی را بردی.
منابع: صحیفۀ امام (جلد 3)
پایههای انقلاب (امیررضا ستوده)
سرگذشتهای ویژه (مصطفی وجدانی) جلد 3
تکسواری ز راه دور آمد
همرهش دشتی از بهاران بود
با ردایی ز گل به مسند عشق
تکیه زد آنکه رهبر جان بود
از کلام خداییاش جوشید
چشمههای زلال حکمت و نور
با تمام فروتنیها کاشت
در دل ما مدام بذر غرور
آبشار دعای نیمه شبش
از بلندای عشق جاری شد
با کلامش گل سحر خندید
باغ لب تشنه آبیاری شد
دل به دست نسیم مهر سپرد
بوسه بر ساقههای گلها زد
خطبه خطبه کلام پر مهرش
آتش عشق بر دل ما زد
روح او را فرشتهها یک شب
غرق گل تا خودِ خدا بردند
در کنار هزارها لاله
پیکرش را به خاک بسپردند
یاد آن باغبان پیر به خیر
آنکه قلبش همیشه با ما بود
یاد آن مرد آفتابی که
بهترین باغبان دنیا بود
مهدی پرویز
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 5