بابک نیک طلب
تا بروید امید
از نسیم
از پرنده و درخت
از کویر و کوه و کشتزار
از تمام هرچه هست
دور ایستادهای چهقدر
ابر دور دست
ساکت و صبور
از فراز آسمان دور
روستا و شهر را
پیچ و تب خشک نهر را
نگاه میکنی
راستی بگو
هیچ از این نگاه خشک
خسته نیستی؟
هیچ لحظهای نخواستی
چشمهای بجوشد از سکوت سنگ
آی ابر تیره رنگ!
تا بروید از افق، امید
تا بخندد از زمین، بهار
پس ببار بیدرنگ!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 34