مجله نوجوان 204 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 204 صفحه 21

ترجمۀ لیلی گلستان- بود. هنوز هم که هنوز است، یادآوری سطر به سطر آن برایم خوشایند و دوست داشتنی است. شاید مهم­ترین چیز که پس از گذشت این همه سال تأثیر این قصه بر من را کمرنگ نکرده و حتی باعث شده که عمیق­تر از گذشته به آن نگاه کنم، این است که مضمون آن، مقطعی نیست و به زمان خاصی مربوط نمی­شود. «... تیستو چنین شخصیتی دارد. شخصیتی که نمی­تواند این را بپذیرد که آدم بزرگها با عقاید و افکار از پیش ساخته­شدۀ­شان، دنیا را به او بشناسانند و هنگامی که نگاهش را با دیدی تازه بر اشیاء و آدمها می­دوزد، آن وقت متوجه آدم بزرگها می­شود که با عینک «عادت» به چیزها نگاه می­کنند. اغلب این را نمی­تواند بفهمد که وقتی می­شود با احساسات پاک، بهتر زندگی کرد تا با احساسات ناپاک، وقتی که می­شود با آزادی زندگی را بهتر گذراند تا با گرفتاری، وقتی همه چیز با صلح بهتر است تا با جنگ و بهتر بگوییم زندگی با نیکی بهتر است تا با بدی، پس چرا مردم با هم کنار نمی­آیند؟ کنار نمی­آیند تا زندگی­شان را به خوبی و خوشی بگذرانند؟! واقعیت این است که در دنیایی که صلح و آرامش و دوستی روز به روز بیشتر از زندگی آدمها رخت برمی­بندد و روابط انسانی به شکل غم­انگیزی کمرنگ و کمرنگ­تر می­شود، حضور کسی مثل «تیستو» اتفاق عجیب و گرمابخشی است که می­تواند برای بچه­ها دلنشین و برای بزرگترها تأمل برانگیز باشد. «بخت با تیستو یار بود و به یاری همین بخت بود که فرشته شدن آغاز شد. تیستو این بخت را داشت که از بچگی تکانی به خودش بدهد و حرکتی در جهت درست بکند. حرکت تیستو به یاری گلها آغاز شد. گلهایی که درست به کودکی می­مانند و به امید و پیمان و پیوند آدمی» «... تیستو پرسید: این زندان است؟ آقای ترونادیس گفت: بله، این زندان است. این ساختمان برای برقرار کردن نظم و ترتیب به وجود آمده. هر دو در کنار دیوار شروع کردند به راه رفتن و بعد به یک نردۀ آهنی سیاه­رنگ رسیدند که نوک میله­هایش تیز بود. پشت این نردۀ آهنی، باز نردۀ آهنی سیاه­رنگ دیگری بود و پشت آن دیوار غم­آور. باز دیوار غم­آور دیگری کشیده شده بود. تمام دیوارها و نرده­ها نوک تیز بود. تیستو پرسید: چرا بنّاها این چیزهای نوک تیز احمقانه را همه جا کار گذاشته­اند؟ مگر به چه دردی می­خورند؟ -اینها برای جلوگیری از فرار زندانیها است. تیستو گفت: اگر این زندان قشنگ­تر از این بود، شاید زندانیها دیگر میلی به فرار نداشتند! و به این ترتیب تیستو تصمیم می­گیرد و فکر جالبی به سرش می­زند: اگر برای این آدمها گل برویانیم چه می­شود؟ حتماً این کار از زشتی نظم و ترتیب کم می­کند. شاید هم زندانیها را کمی عاقل­تر کند. و بعد انگشتهای سبزکننده­اش به کار می­افتند. آن­ قدر که از زندانها نوبت به خیابانها و محله­های فقیرنشین شهر و بعد به باغ وحش و.... می­رسد و مهم­ترین قسمت آنجاست که انگشتهای معجزه­گر تیستو در لوله­های تانکها و تفنگها گل و گیاه می­رویاند و چیزی به اسم جنگ را بی­معنی می­کند. شاید حالا پیش از آن که این کتاب را به طور کامل بخوانید و از داستان جالب و سطرهای درخشان آن لذت بیشتری ببرید، با من هم عقیده باشید که چنین داستانها، شعرها و نوشته­هایی به زمان خاصی محدود نمی­شوند و تأثیرگذاری آنها منحصر به فرد خاص یا جامعۀ مشخصی نیست. چنین نوشته­هایی امید به بازسازی قلبهای سنگ شده و دنیای تخریب شده از جنگها و جدالها را قوّت می­بخشد و این چراغ را که هنوز می­توان به دستهای سبز و بخشندۀ صلح و دوستی امیدوار بود، روشن نگه می­دارد. آیا دستهای شما برای رویاندن گلها و سبز کردن دنیا و خلق معجزۀ عشق کاری خواهد کرد؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 21