ترجمۀ لیلی گلستان- بود. هنوز هم که
هنوز است، یادآوری سطر به سطر آن
برایم خوشایند و دوست داشتنی است.
شاید مهمترین چیز که پس از گذشت
این همه سال تأثیر این قصه بر من را
کمرنگ نکرده و حتی باعث شده که
عمیقتر از گذشته به آن نگاه کنم، این
است که مضمون آن، مقطعی نیست و
به زمان خاصی مربوط نمیشود.
«... تیستو چنین شخصیتی دارد.
شخصیتی که نمیتواند این را بپذیرد
که آدم بزرگها با عقاید و افکار از
پیش ساختهشدۀشان، دنیا را به او
بشناسانند و هنگامی که نگاهش را با
دیدی تازه بر اشیاء و آدمها میدوزد،
آن وقت متوجه آدم بزرگها میشود
که با عینک «عادت» به چیزها نگاه
میکنند. اغلب این را نمیتواند بفهمد
که وقتی میشود با احساسات پاک،
بهتر زندگی کرد تا با احساسات ناپاک،
وقتی که میشود با آزادی زندگی را
بهتر گذراند تا با گرفتاری، وقتی همه
چیز با صلح بهتر است تا با جنگ و
بهتر بگوییم زندگی با نیکی بهتر است
تا با بدی، پس چرا مردم با هم کنار
نمیآیند؟ کنار نمیآیند تا زندگیشان
را به خوبی و خوشی بگذرانند؟!
واقعیت این است که در دنیایی که
صلح و آرامش و دوستی روز به روز
بیشتر از زندگی آدمها رخت برمیبندد
و روابط انسانی به شکل غمانگیزی
کمرنگ و کمرنگتر میشود، حضور
کسی مثل «تیستو» اتفاق عجیب و
گرمابخشی است که میتواند برای
بچهها دلنشین و برای بزرگترها تأمل
برانگیز باشد.
«بخت با تیستو یار بود و به یاری
همین بخت بود که فرشته شدن آغاز
شد. تیستو این بخت را داشت که از
بچگی تکانی به خودش بدهد و حرکتی
در جهت درست بکند. حرکت تیستو
به یاری گلها آغاز شد. گلهایی که
درست به کودکی میمانند و به امید و
پیمان و پیوند آدمی»
«... تیستو پرسید: این زندان است؟
آقای ترونادیس گفت: بله، این زندان
است. این ساختمان برای برقرار کردن
نظم و ترتیب به وجود آمده.
هر دو در کنار دیوار شروع کردند
به راه رفتن و بعد به یک نردۀ آهنی
سیاهرنگ رسیدند که نوک میلههایش
تیز بود. پشت این نردۀ آهنی، باز نردۀ
آهنی سیاهرنگ دیگری بود و پشت
آن دیوار غمآور. باز دیوار غمآور
دیگری کشیده شده بود. تمام دیوارها
و نردهها نوک تیز بود.
تیستو پرسید: چرا بنّاها این
چیزهای نوک تیز احمقانه را همه جا
کار گذاشتهاند؟ مگر به چه دردی
میخورند؟
-اینها برای جلوگیری از فرار
زندانیها است.
تیستو گفت: اگر این زندان قشنگتر
از این بود، شاید زندانیها دیگر میلی به
فرار نداشتند!
و به این ترتیب تیستو تصمیم
میگیرد و فکر جالبی به سرش میزند:
اگر برای این آدمها گل برویانیم چه
میشود؟ حتماً این کار از زشتی نظم و
ترتیب کم میکند. شاید هم زندانیها را
کمی عاقلتر کند.
و بعد انگشتهای سبزکنندهاش به کار
میافتند. آن قدر که از زندانها نوبت
به خیابانها و محلههای فقیرنشین
شهر و بعد به باغ وحش و.... میرسد
و مهمترین قسمت آنجاست که
انگشتهای معجزهگر تیستو در لولههای
تانکها و تفنگها گل و گیاه میرویاند
و چیزی به اسم جنگ را بیمعنی
میکند. شاید حالا پیش از آن که
این کتاب را به طور کامل بخوانید و
از داستان جالب و سطرهای درخشان
آن لذت بیشتری ببرید، با من هم
عقیده باشید که چنین داستانها، شعرها
و نوشتههایی به زمان خاصی محدود
نمیشوند و تأثیرگذاری آنها منحصر
به فرد خاص یا جامعۀ مشخصی
نیست.
چنین نوشتههایی امید به بازسازی
قلبهای سنگ شده و دنیای تخریب شده
از جنگها و جدالها را قوّت میبخشد
و این چراغ را که هنوز میتوان به
دستهای سبز و بخشندۀ صلح و دوستی
امیدوار بود، روشن نگه میدارد. آیا
دستهای شما برای رویاندن گلها و
سبز کردن دنیا و خلق معجزۀ عشق
کاری خواهد کرد؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 21