مجله نوجوان 204 صفحه 23
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 204 صفحه 23

که اِلسا اصرار داشت برای پر کردن دندانش پیش دندانپزشک یهودی بروند. جان می­گفت که آن دندانپزشک به یکی از دندانهای سالمش صدمه زده بود و برای جبران اشتباهش یک دندان مصنوعی رایگان برای او ساخته بود. دندان خوبی بود ولی از وقتی جان پیش آن دندانپزشک رفته بود، گا گاه دچار سردردهای عجیبی می­شد. چند بار به بیمارستان مرکزی شهر که یک بیمارستان دولتی بود مراجعه کرده بود ولی به خاطر بیکاری و کمبود پول، نتوانسته بود آزمایشات و عکسهای رادیولوژی و سی­تی اسکن را تهیه کند. قرار بود بعد از برگشتن از پرو درمانش را تکمیل کند که... صدای یک بوق کشدار جان را به خود آورد. درب جلویی تونل هوا باز شده بود و باید جان از آن خارج می­شد. از تونل هوا وارد یک اتاق پر از ال­سی­دی شد. حتی در مرکز خرید نیویورک و برج هیتاچی هم اینقدر ال­سی­دی ندیده بود. سالنی بزرگ که بر دیوارهای آن ال­سی­دیهای عریض صد و پنجاه اینچ و صد و هشتاد اینچ قرار داشت. اِدی و هری پشت یک میز که مانند تریبون شیشه­ای بود، قرار گرفتند. هری از داخل دستگاه کوچک کامپیوتری خود اعدادی را به ادی می­گفت و ادی آن اعداد را وارد می­کرد. بعد از وارد کردن چند سری از اعداد، ال­سی­دیها روشن شدند. هر ال­سی­دی به کادرهای کوچکی تقسیم شد و تصاویری از عبور و مرور مردم را در شهرهای مختلف نشان داد. تصاویر پخش شده، جان را به یاد گزارش ترافیک شبکۀ اِی بی سی انداخت. در زیر هر تصویر چیزی نوشته شده بود. هری کامپیوتر جیبی خود را به همان تریبون شیشه­ای وصل کرد. تصویر تمام ال سی دیها عوض شد و زیر همۀ تصاویر نوشته شد لندن. جان آنقدر محو ال­سی­دیها شده بود که متوجه غیبت مگی و تامی نشد. وقتی قدری به این طرف و آن طرف خود نگاه کرد، متوجه شد که مگی روی یکی از صندلیها در انتهای سالن نشسته است و پس از چند لحظه تامی با یک تلفن همراه عجیب و غریب از تونل هوا وارد سالن مانیتورینگ شد. تامی تلفن را پیش هری برد. هری تلفن را چک کرد و به تامی داد. با تأیید سر هری، تامی گوشی تلفن را به جان داد و گفت: شمارۀ السا رو بگیر. جان با بی­میلی گفت: نمی­گیره. تامی دست جان را پیش کشید و گوشی را در دستش قرار داد. جان با بی­رغبتی شمارۀ السا را گرفت. گوشی چند بار زنگ خورد و سپس السا گوشی را برداشت. دهان جان خشک شده بود و انگار حنجره­اش به هم چسبیده بود. السا چند بار الو الو کرد. وقتی صدای خفۀ جان را نشنید، گوشی را قطع کرد. وقتی جان صدای السا را شنید، احساس حقارت کرد. از اینکه به همسرش ظنین شده بود، پیش خودش شرمنده بود و به همین دلیل فریاد کشید: مگی تو دروغ می­گی! بعد به سایرین رو کرد و گفت: شماها از من چی می­خواین؟ مگی به اِدی نگاه کرد. اِدی رو به هری کرد و گفت: الآن حاضره! هری با سر به تامی اشاره­ای کرد. تامی گوشی را از دست جان گرفت و دوباره شماره­گیری کرد. باز هم گوشی چند بار زنگ خورد. بعد به یکباره تمام تصاویر ریزریز روی اِل سی دی تبدیل به یک تصویر واحد بزرگ شد. جان دوباره صدای السا را شنید که گوشی را برداشته است. در تصاویر بزرگ می­توانست السا را ببیند که از پنجرۀ یک اتاق معلوم بود. جان تمام قوّتش را جمع کرد و گفت: السا! السا با شنیدن صدای جان به پشت سرش نگاه کرد. زاویۀ تصویر طوری بود که پشت سر او معلوم نبود. انگار از طبقۀ هشتم یک ساختمان داشتند از اتاقی در طبقۀ اول تصویربرداری می­کردند. السا چند بار دیگر پرسید: جان! الو جان! تو کجایی؟ صدات نمی­آد! جان با همان صدای خفه گفت: من توی دردسر افتادم! تو کجایی؟ بچّه کجاست؟ السا با خونسردی گفت: ما توی یک مسافرخونه در جنوبیم. تا چند ساعت دیگه می­رسیم به خونۀ مامان اینا! بچّه هم خوبه. الآن خوابه. جان با چشمانی گرد به تصاویر نگاه می­کرد. در حالی که می­دانست دارد تصویر السا را می­بیند و صدای او را می­شنود، نمی­توانست ارتباط بین تصاویر و گفتگوهایش را کشف کند. ادی با اشارۀ هری چند اهرم روی میز را تکان داد. تصویر دوربین کمی عقب

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 204صفحه 23