محفل دلسوختگان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

محفل دلسوختگان

محفل دلسوختگان

محفل دلسوختگان

  • عاشم، عاشق و، جز وصل تو درمانش نیست
  • کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟[1]
  • جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری‌ نیست
  • این حدیثی‌ است که آغازش و پایانش نیست
  • راز دل را نتوان پیش کسی‌ باز نمود
  • جز برِ دوست، که خود حاضر و پنهانش نیست
  • با که گویم که بجز دوست نبیند، هرگز؟
  • آنکه اندیشه و دیدار به فرمانش نیست
  • گوشه‌ی‌ چشم گشا بر من مسکین بنگر!
  • ناز کن ناز، که این بادیه سامانش نیست
  • سر خُم باز کن و، ساغر لبریزم ده!
  • که بجز تو، سر پیمانه و پیمانش نیست
  • نتوان بست زبانش ز پریشان‌گویی‌[2]
  • آنکه در سینه بجز قلب پریشانش نیست
  • پاره کن دفتر و، بشکن قلم و، دم دربند
  • که کسی‌ نیست که سرگشته و حیرانش نیست