شبِ وصل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

شبِ وصل

شب وصل

شبِ وصل

  • یک امشبی‌ که در آغوش ماه تابانم
  • ز هر چه در دو جهان است روی‌ گردانم[1]
  • بگیر دامن خورشید را دمی‌، ای‌ صبح!
  • که مه نهاده سر خویش را به دامانم
  • هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
  • لبان و، همچو سکندر، هنوز عطشانم
  • خدای‌ را! که چه سرّی‌ نهفته‌ اندر عشق
  • که یار در بر من خفته، من پریشانم؟
  • ندانم از شب وصل است یا ز صُبح فراق
  • که همچو مُرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟
  • هزار سال اگر بگذرد از این شب وصل
  • ز داستان لطیفش، هزار دستانم
  • مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی‌
  • که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم.