چشم بیمار
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

چشم بیمار

چشم بیمار

چشم بیمار

  • من به خال لبت، ای‌ دوست! گرفتار شدم
  • چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم[1]
  • فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدم
  • همچو منصور خریدار سر دار شُدم
  • غم دلدار، فکنده است به جانم شرری‌
  • که به جان آمدم و، شُهره‌ی‌ بازار شُدم
  • دَر میخانه گُشایید به رویم، شب و روز
  • که من از مسجد و از مدرسه بیزار شُدم
  • جامه‌ی‌ زُهد و ریا کَندم و، بر تن کردم
  • خرقه‌ی‌ پیر خراباتی‌ و، هُشیار شُدم
  • واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد
  • از دم رِند می‌آلوده، مَددکار شُدم
  • بگذارید که از بُتکده یادی‌ بکُنم
  • من که با دست بت میکده بیدار شُدم.