مترجم: دلارام کار خیران
بعضی از افسانهها، منشأ مشخصی دارند یعنی با کمی بررسی می توان فهمید که ریشة
این افسانهها در کدامکشور بوده و مردمان چه کشوری آن را سینه به سینه نقل کردهاند،
برعکس افسانههای زیادی هستند که تقریباً در فرهنگ اکثریت ملل جهان دیده
شدهاند و منشأ اصلی آنها نامعلوم است. یکی از افسانهها، افسانهی ماهی طلایی است.
افسانة ماهی طلایی
یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با هم زندگی میکردند. آنها کلبة فقیرانة ساحلیای در اختیار
داشتند که به دریا نزدیک بود. هر روز پیرمرد تور ماهیگیری را بر میداشت و به دریا میرفت. یکی ازآن روزها،
طبق معمول، پیرمرد تور را به دریا انداخت و منتظر شد. بعد از مدتی احساس کرد وقت بیرون کشیدن تور از آب
فرا رسیده و تور را بیرون کشید. پیرمرد داشت از تعجب شاخ در میآورد چون در تور او فقط و فقط یک ماهیگیر
افتاده بود. این ماهی اصلاً شبیه ماهیهای معمولی نبود. بلکه یک ماهی طلایی و بسیار زیبا بود. ماهی شروع به حرف
زدن با پیرمرد کرد. او گفت: ای مرد پیر، بگذار من بروم، در عوض، من آرزوهای تو را بر آورده می کنم.
مرد پیر ماهی طلایی را به دریا انداخت اما در عوض هیچ چیزی از او در خواست نکرد. بعد از آن به خانه بازگشت
و ماجرای ماهی جادویی را برای زنش تعریف کرد.
از چشمهای پیرزن از فرط عصبانیت آتش
میبارید. او فریاد میزد: تو موجود بیارزش،
پیر و خرفتی هستی. حداقل می توانستی یک
کلبة نو از او درخواست کنی تا قبل از اینکه
سقف این خرابه روی سرمان خراب شود،
از اینجا برویم. زود برگرد و ماهی را پیدا کن.
مرد پیر فوراً اطاعت کرد و به دریا بازگشت. او
چندین و چند بار ماهی طلایی را صدا زد و بالاخره
ماهی روی آب آمد و پرسید:
- ناجی من، کمکی از من ساخته است؟
پیر مرد جواب داد: پیرزن مرا فرستاده و از من
خواسته که کلبة جدیدی از تو بخواهم چون کلبة
ما تقریباً ویرانه است.
ماهی جواب داد: به خانهات برگرد. در آنجا خانة
زیبا و جدیدت منتظر توست.
پیر مرد به طرف خانه رفت. به جای کلبۀ مخروبه،
خانۀ زیبایی در انتظار او بود و زنش خشمگین تر از
قبل روی پلهها انتظار او را می کشید.
- تو واقعا خنگ و پیر شدهای، یک خانة نو به دست
آوردهای و خوشحالی درحالیکه میتوانستی از او ثروت فراوان
بخواهی، فوراً به سراغ ماهی برو و بگو که از ماهی گیری
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 113صفحه 4