مجله نوجوان 113 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 113 صفحه 4

مترجم: دلارام کار خیران بعضی از افسانهها، منشأ مشخصی دارند یعنی با کمی بررسی می توان فهمید که ریشة این افسانهها در کدام­کشور بوده و مردمان چه کشوری آن ­را سینه به سینه نقل کردهاند، برعکس افسانههای زیادی هستند که تقریباً در فرهنگ اکثریت ملل جهان دیده شدهاند و منشأ اصلی آنها نامعلوم است. یکی از افسانهها، افسانه­ی ماهی طلایی است. افسانة ماهی طلایی یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با هم زندگی می­کردند. آنها کلبة فقیرانة ساحلی­ای در اختیار داشتند که به دریا نزدیک بود. هر روز پیرمرد تور ماهیگیری را بر می­داشت و به دریا می­رفت. یکی ازآن روزها، طبق معمول، پیرمرد تور را به دریا انداخت و منتظر شد. بعد از مدتی احساس کرد وقت بیرون کشیدن تور از آب فرا رسیده و تور را بیرون کشید. پیرمرد داشت از تعجب شاخ در می­آورد چون در تور او فقط و فقط یک ماهی­گیر افتاده بود. این ماهی اصلاً شبیه ماهیهای معمولی نبود. بلکه یک ماهی طلایی و بسیار زیبا بود. ماهی شروع به حرف زدن با پیرمرد کرد. او گفت: ای مرد پیر، بگذار من بروم، در عوض، من آرزوهای تو را بر آورده می کنم. مرد پیر ماهی طلایی را به دریا انداخت اما در عوض هیچ چیزی از او در خواست نکرد. بعد از آن به خانه بازگشت و ماجرای ماهی جادویی را برای زنش تعریف کرد. از چشمهای پیرزن از فرط عصبانیت آتش می­بارید. او فریاد می­زد: تو موجود بی­ارزش، پیر و خرفتی هستی. حداقل می توانستی یک کلبة نو از او درخواست کنی تا قبل از اینکه سقف این خرابه روی سرمان خراب شود، از اینجا برویم. زود برگرد و ماهی را پیدا کن. مرد پیر فوراً اطاعت کرد و به دریا بازگشت. او چندین و چند بار ماهی طلایی را صدا زد و بالاخره ماهی روی آب آمد و پرسید: - ناجی من، کمکی از من ساخته است؟ پیر مرد جواب داد: پیرزن مرا فرستاده و از من خواسته که کلبة جدیدی از تو بخواهم چون کلبة ما تقریباً ویرانه است. ماهی جواب داد: به خانه­ات برگرد. در آنجا خانة زیبا و جدیدت منتظر توست. پیر مرد به طرف خانه رفت. به جای کلبۀ مخروبه، خانۀ زیبایی در انتظار او بود و زنش خشمگین تر از قبل روی پلهها انتظار او را می کشید. - تو واقعا خنگ و پیر شده­ای، یک خانة نو به دست آورده­ای و خوشحالی درحالیکه می­توانستی از او ثروت فراوان بخواهی، فوراً به سراغ ماهی برو و بگو که از ماهی گیری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 113صفحه 4