بچه محصل
در قطار مترو
من: آقا ببخشید! من میخواهم به کتابخانه ملّی بروم. کدام ایستگاه پیاده شوم؟
اون آقای محترم: ببین پسر جان! آخرین ایستگاه پیـاده می شوی و از سمت چپ ایستگاه پیاده به طرف بالا می روی
تا به ساختمان کتابخانه برسی.
اون یکی آقای محترم: نخیر آقا، ایشان باید ایستگاه مصلّی پیاده بشود و تاکسی دربستی بگیرد تا کتابخانه ملی.
همون آقای محترم: آخر پدر جان! کسی که اهل کتابخانه و مطالعه است آن قدر مایه دار نیست که تاکسی دربستی
بگیرد.
اون یکی آقای محترم: از کجا می دانی که ایشان برای مطالعه به کتابخانه می رود؟ شاید پسر یکی از مقامات کتابخانه
باشد.
همون آقای محترم: اولاً پسر مقامات با مترو سفر نمی کند و لابد برای خودش راننده و ماشین و تشریفات مخصوصی
دارد، ثانیاً مقامات درسـت و حسابی و اهل تشریفـات در
کتابخانه چه کار دارند؟
اون یکی آقای محـترم: آقا چرا پشت سـر مقامـات
غیبت می کنی؟ این جوان فقط یک نشانی از شما
پرسید.
همون آقای محترم: از من پرسید و من هم جواب
دادم. شما دخالت کردید و بحث به اینجا کشید.
من: اجازه بدهید خودم توضیح بدهم.
هم این و هم اون آقای محترم: لازم نکرده! به کار
بزرگترها دخالت نکن!
آدم چطوری محکم کاری می کند.
عمـه جان نشـسته است و دارد طـرز رد کردن کش تنبان از شیـار بالای زیـر شلـواری مامان دوز یادم
می دهد. یک سر کش را به سنجلق قفلی بسته و سر دیگرش را یک گرۀ بزرگ زده و با دست دیگرش
محکم نگه داشته است. می پرسم: عمه جان! چرا آن طرف کش تنبان را هم گره زده اید و هم با دست
نگه داشته اید؟
عمه جان می گوید: برای این که در نرود. کار از محـکم کـاری عیب نمـی کند.ممکن اسـت گره باز
شود و کش در برود و همه زحمتهایمان هدر برود.
می پرسم: پس راه جلوگیری از در رفتن، محکم کاری است؟
می فرماید: حرف گنده تر از دهانت نزن پسر جان! بیا کمک کن کش تنبان را جا بیندازیم.
.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 113صفحه 16