مجله نوجوان 113 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 113 صفحه 22

مکتب خانه اینجا مکتب خانه است. تا حالا مکتب خانه ندیده­اید. اشکالی ندارد. خودم برایتان تعریف می کنم وقت هم داریم. فوقش از زنگ ریاضی می زنید و این مطلب را می خوانید. عوضش کلی می خندید. از چه؟ حالا که نمی شود گفت. فعلاً همینطوری الکی بخندید تا بعد. راستی داشتم از مکتب خانه برایتان می گفتم. مدرسه را دیده­اید؟ نیمکت و میز و صندلی و تریبون و میکروفون و زنگ مدرسه و مدیر و ناظم و آبدارچی و بابای مدرسه را بردارید، برداشتید؟ حالا یک موکت پهن کنید و.سط کلاس یا همان مکتب و بنشینید رویش. فقط زیاد شلوغ نکنید به این می گویند: مکتب خانه. اوه! راستی یادم رفت. معلم این مکتب رو «ملا»یا «شیخ» می گویند. البنه همین یک معلم کار ده تا ناظم و مدیر و آبدارچی و. .. را می کند پس چی؟! بچههای مکتب هم مثل شما، حساب و ادبیات و تاریخ و عربی و می خوانند. اما آنها جغرافی و علوم و زبان و اجتماعی و انشا و چند تا درس دیگر ندارند خوش به حالشان! دوست دارید شما هم جای آنها باشید؟ می فهمم. .... می فهمم! اما چاره ای نیست. آخر شما دسترسی به آنها ندارید. خب برای اینکه مکتب خانه­ها حداقل صد صد و پنجاه سال پیش رفتند و جایشان را دادند به مدرسهها. همین مدرسههایی که هم جغرافی دارند، هم علوم، هم زبان، هم اجتماعی و هم خیلی چیزهای دیگر. شاید شما الان دراین فکر باشید که بچههای مکتب خانه چقدر خوشبخت بودند ولی زیاد ناراحت نباشید چون آن زمانها هم چیزهایی بود که امروز نیست. مثل چوب و فلک! همین یک قلم کافی است تا هوس مکتب از سرتان بیفتد! نه؟! گفتم که اینجا مکتب خانه است دوست دارید برویم تو؟! صبر کنید تاهفتههای بعد... لطیفه یک سخنران در سالنی مشغول نطق بود این نطق مدتی طولانی ادامه پیدا کرد و ضمن آن، سخنران دائم به ساعت خود نگاه می کرد.در این موقع یکی از حضار از جا بلند شد و خطاب به او گفت: معذرت می خواهم آقا! ممکن است به من بفرمایید آن چیزی را که به مچتان بسته­اید ساعت است یا تقویم؟!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 113صفحه 22