مجله نوجوان 113 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 113 صفحه 21

شاعرانه است. همه دست و پایشان را جمع نمودهاند و ساک چمدان را پیچیدهاند. ولوله ای در فک و فامیل بر پاست. هیچ کس در پوست خود نمی­گنجد. عنقریب 12ـ10 ساعت مانده به سال تحویل عشق: کلیۀ فک و فامیل صندوق عقب ماشینهایشان را تا خرخره و بلکه بیشتر تا حول و حوش زبان کوچک پر کرده و دارند از خوشی غش می کنند. ما هم بعد از کلّی برقانداختن ماشین پدرمان در حال خفه کردن صندوق عقب می باشیم مثل اینکه پدر جانمان دارد از دور می آید. چقدر مرد خوبی است این پدر ما. نگاه نکن یک ذرّه... که چه عرض کنم یک مقدار بیشتر از یک ذرّه. .. اصلاً بی خیـال آدم خـوب نیست غیبت بنمایـد به هر حال پدر جان ما دوان دوان نزدیک می شوند و... چی ی ی ی ی ی! من نمی دانم چرا بنده شوک آنافیلاکسی نمی کنم و راحت بشوم و بنده در همین جا حرفم را پس می گیرم. این پدر ما اصلا مرد خوبی نیست و همیشه منتظر است صاحبخانه یک ثانیه اغفال بشود تا ایشان به ظرف آجیلشان هجوم ببرد و مشت مشت آجیل در کلیۀ جیبها و جیب مخفیها و کیفها و جورابها و حتّی جیبها و جورابهای خانواده­اش بریزد... از طرف اداره پدرمان مأموریت دادند که مأمور ستاد پذیرایی و اسکان میهمانان نوروزی بشود. من نمی دانم کدام انسان بخت برگشته ای تشریف می آورد و میهمان تهران بسیار پاستوریزه و زیبا می شود آن هم کی؟ درست تو خود تعطیلات نوروزی. .. وی ی ی ش! هفته اول تعطیلات نوروزی: در تهران پرنده پر نمی زند هیچ خبری هم از میهمانان نوروزی نیست. تازه همه مردم تهران هم رفتهاند شهرستان تا نقشۀ تهران استراحت بکند و خدایی نکرده منفجر نشود. پدر ما هم الکی سر کار رفته است! تازه سفره هفت سین هم پهن نکردیم چون نصفه شب سال تحویل شد و پدرمان می خواست استراحت کند تا صبح زود سر شیفتش حاضر بشود. چی ی ی ی؟. . . هیچ هم دماغمان نسوخته است. بنده خیلی ز هم از تعطیلات عیدم استفاده بردم و پیک شادی­ام را نیز مثل بچّۀ آدم حل کردم و کلّی به معلومات عمومی­ام اضافه. .. حلا هر چی... اصلاً هیچی هم به معلومات عمومی­ام اضافه نشد ولی در عوض کلّی سریالهای قشنگ قشنگ از تلویزیون دیدم که به انسان می آموخت هرگز نگران نباشید چون در هر شرایطی بالاخره انسان ازدواج می کند مثلاً بنده با همین چشمهای خودم توی این سریال آخری که اکشن هم بود دیدم که فامیلهای پسره آمدند و شکم آن دایناسوری که داماد را خورده بود شکافتند و داماد را که آغشته به محتویات معدۀ دایناسور بود درآوردند و کشان کشان سر سفره عقد بردند و عروس خانوم هم خیلی ذوق کرد و فوری گفت بله و همه شیرینی خوردند و دوتا کفتر سفید هم پر زدند و دو تا مرغ عشق نیز اشک در چشمهایشان جمع شد و سریال تمام شد. تازه سیزده بدر هم قرار است نرویم چون بنده برنامه ریزی کردم که شصت دور در تعطیلات عید کتابهای درسی­ام را مرور کنم و ممکن است خدایی نکرده وقت کم بیاورم. در عوض می رویم 5 دقیقه در باغچه منزلمان می نشینیم و چهار تا علف هم گره می زنیم اصلاً هم مثل شماها که می­زنید و به کوه و کمر می روید خسته و کوفته نمی شویم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 113صفحه 21