شهادت حاج آقا مصطفی (رضوان اللهتعالیعلیه) که واقع شد، ختم های متعدد در قم، تهران و شهرستانها گرفتند. افراد زیادی فعالیت داشتند یکی حاج توکلی بود که ایشان بلور فروش بودند و دیگری حاج آقا مهدی شفیق بود که ایشان خواربار فروش بودند. موقعی که می رفتیم در مغازه ایشان، دسته های اعلامیه را که قبلا آماده کرده بودند، به همراه جنسی که ما میخریدیم، توی پاکت، توی خورجین دوچرخه و موتور میریخت و ما سوار میشدیم و میرفتیم، و از همه شجاع تر مرحوم مصدقی (رضوان الله
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 16
تعالی علیه) بود که ایشان رساله حضرت امام را چاپ میکرد. شب ها همه جا ختم بود.
برا ی [یکی از] راهپیمایی [های بزرگ] ما پانزده هزار ساندویچ تهیه دیدیم و نیز از این کره های بیست و پنج کیلویی کارتونی دادم به یکی از نانواها که نان روغنی میپزد، نفت هم برایش تهیه کرد یم و دادیم. ایشان نان پخت و در کیسه های پنج کیلویی زد یک ماشین نیسان مال دوستان را گفتیم آمد، بار زدیم تا آن بالا، رویش هم چادر کشیدیم. صبحی که میخواستیم حرکت کنیم دیدیم، چهار ـ پنج تا پسر بچه دوازده ـ سیزده ساله که یکی از آنها پسر خود من بود که شهید شد آن جا بودند. صدایشان کردم گفتم یک چیزی بنویسید در جیب هایتان بگذارید، اسم و مشخصات و نشانی، یک وقت رفتید، شاید یک پیشامدی شد. اینها همه گفتند: ما میخواهیم شهید گمنام بشویم. اصلا من ماندم که اینها چه میگویند، کجا درس خواندند، کدام مکتب رفتند، کدام مدرسه رفتند. ماشین را حرکت دادیم و از آن طرف بچه ها رفتند. ما آمدیم همین مسجد آقا امام زمان (عج) در خیابان آزادی و نزدیک آن جا نگاه داشتیم. تظاهرکنندگان آمدند و ما هم ین طور نان میدادیم دست مردم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 17