میدان امینسلطان نزدیک سر قبر آقا در پائین خیابان مولوی، که به انتهای شوش می خورد، آنجا یک آقایی بود به نام افشار که خروس جنگی و مرغ های جنگی تربیت می کرد. گفتم: تو با این خروس بازها هم ارتباط پیدا کردی و ما خبر نداریم. ما یک روز بلیت مشهد گرفته بودیم و قرار بود ایشان را سوارش کنیم ببریم راه آهن که برود. گفت مرا سر راه در سر قبر آقا پیاده کن، پنج دقیقه کار دارم. ما پیاده اش کردیم، دیدیم رفت در این کوچه پس کوچه ها چند تا مرغ و خروس جنگی با خودش برداشت آورد و رفت سوار قطار شد. گفتم این دیگر چی است؟ گفت آخر تو نمی دانی من برای اینکه رد گم کنم و من را شناسایی نکنند، به عنوان خروس باز باید اینها را همراه خودم داشته باشم.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 146