فصل پنجم / خاطرات حبیب الله عسگر اولادی
تبعید رضاخان و بازگشت آیت الله بروجردی از تبعید
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مرادی نیا، محمد جواد

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

تبعید رضاخان و بازگشت آیت الله بروجردی از تبعید

‏دومین عنصری که باید در اینجا نام برد، بعد از شهریور 20 آیت ‌الله حاج آقا حسین ‏‎ ‎‏بروجردی از بروجرد برای معالجه به تهران تشریف آوردند که از قم تعدادی از علما، ‏‎ ‎‏که در راسشان حاج آقا روح‌ الله بود، به دیدن آیت ‌الله بروجردی رفتند و حاج آقا‏‎ ‎‏روح‌ الله از آیت ‌الله بروجردی خواستند در مسیر بازگشت شان به بروجرد در قم پیاده ‏‎ ‎‏بشوند. در هر صورت حاج آقا حسین بروجردی قبول فرمودند، در قم پیاده شدند.‏

‏در قم حاج آقا روح ‌الله و تعدادی از مدرسان والا مقام آن روز از آیت الله بروجردی ‏‎ ‎‏خواستند که حوزه درسشان را در قم سامان بدهند که ایشان در مرحله اول نپذیرفتند، ‏‎ ‎‏اما چندی بعد به قم تشریف آوردند. حوزه علمیه قم، از آن ضرباتی که رضاخان وارد ‏‎ ‎‏کرده بود آسیب ‌ها دیده بود، ترمیم حوزه علمیه قم آغاز شد.‏

‏در یک سالی که در تهران بودم پدرم در دماوند مریض شد. من بسیار به ایشان ‏‎ ‎‏علاقه مند بودم. کارم را در تهران رها کردم و به دماوند برگشتم. یک سال در دماوند در ‏‎ ‎‏خدمت یک استاد خیاط به نام سید محمد مدنی خیاطی کردم. او هم مثل پدر من روح ‏‎ ‎‏صافی داشت. او در تکوین شخصیت من توانست مثل پدر و مادرم موثر باشد. چنان ‏‎ ‎‏پدر و مادر من مشتاق خاندان عترت بودند که در شرایط سخت رضاخانی، اینها در یک ‏‎ ‎‏زیر زمین نمور و مرطوب جلسه روضه تشکیل می دادند و پدر من تو کوچه پست‏‏ می داد ‏‎ ‎‏که ماموران نیایند. توی روضه هر وقت می نشست، سخت می شد که گریه کند.‏‏ گریه اش ‏‎ ‎‏کم بود اما وقتی پاسداری می کرد توی کوچه و روضه را هم نمی شنید گریه می کرد.‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 174

‏بعد از یکسال به تهران برگشتم مجددا نتوانستم در آنجا بمانم. این دفعه که وارد ‏‎ ‎‏شدم در کنار بازار، دروازه حضرتی نزدیک چهار راه مولوی، شاگرد کسی شدم که او ‏‎ ‎‏کنار بازار برنج می فروخت. من مسوول فروش این برنجی که کنار بازار داشت بودم. اما‏‎ ‎‏در همین شرایط یک شبی ماه رمضان من از کوچه غریبان که محل سکونت ما بود، در ‏‎ ‎‏بازار، (برادرم انجا ساکن بود و من هم مهمان او بودم) می گذشتم که یک صدای ‏‎ ‎‏حزینی را شنیدم که از مسجد بیرون می آمد، توجه کردم، دیدم یکی دارد مناجات ‏‎ ‎‏می کند. وقتی وارد مسجد شدم دیدم شیخ  محمد حسین زاهد، در آنجا مشغول مناجات است. مرا جذب کرد، ناگزیر جویا شدم که ایشان کلاسی دارد، رفتم در کلاسش ‏‎ ‎‏شرکت کردم. ادبیات زبان عرب را آنجا شروع کردم. این مرد مرا مشتاق به علوم دینی ‏‎ ‎‏کرد. شاید از کسانی که با هم در آن دوره ادبیات عرب را شروع کردیم، آیت الله حاج ‏‎ ‎‏سید محسن خرازی است. شرایط ما این جوری در این کلاس شروع شد. این روحانی ‏‎ ‎‏اصیل در زمان سختی که از نظر فرهنگی بود، روزهای جمعه همه شاگردهای نوجوان و ‏‎ ‎‏جوانش را در جنوب تهران، در حضرت عبدالعظیم، در یک باغی به نام باغ اجلالیه یا‏‎ ‎‏اجلال الدوله که الان هم این باغ هست و در اختیار شرکت دولت‌ آباد است جمع ‏‎ ‎‏می ‌کرد. در آنجا از صبح اول وقت می نشست، معارف را به ما می آموخت.‏

‏یک خرده جلوتر از این آیت ‌الله حاج سید محمد مصطفوی، مرحوم پدر این دو ‏‎ ‎‏بزرگوار؛ حجت الاسلام و المسلمین سید حسن مصطفوی در نیاوران و سید حسین ‏‎ ‎‏مصطفوی در خاوران، من از نظر تفسیر و علوم نحو و منطق به خدمت ایشان می ‌رسیدم ‏‎ ‎‏یک دوره هفت ساله نزد ایشان تفسیر سی جزء  قرآن را خواندم.‏

‏از اینجا به بعدش دیگر برنامه های سیاسی روز هم در کنار برنامه های طلبگی و ‏‎ ‎‏زندگی من خودش را نشان می دهد. از اینجا شروع شناخت من از حضرت امام به ‏‎ ‎‏تدریج خودش را نشان می دهد. به دنبال این در خدمت شیخ محمدحسین زاهد شب‌ ها‏‎ ‎‏هم در مسجد امین الدوله تهران که ایشان در آنجا محل اقامه جماعتش بود، کلاس ‌ها و ‏‎ ‎‏برنامه هایی داشتیم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد که از دنیا رفت آیت ‌الله شیخ ‏‎ ‎‏عبدالکریم حق‌شناس که از شاگردهای ایشان بود به مسجد امین الدوله آمدند و یک ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 175

‏برنامه ریزی آغاز کردند.‏

‏باید اینجا عرض کنم که در همین زمان فترت، مرحوم شیخ محمدحسین زاهد و ‏‎ ‎‏آیت ‌الله شیخ عبدالکریم حق شناس، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ ‏‎ ‎‏احمد مجتهدی که الان حوزه علمیه ای را در تهران اداره می کنند، ایشان در کنار مسجد ‏‎ ‎‏امین الدوله برنامه ای را آغاز کردند که من مدتی هم در برنامه های ایشان شرکت داشتم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد ماها را خیلی گوش به زنگ حوزه و مرجعیت نگه ‏‎ ‎‏داشته بود.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 176