رازِ مستی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

رازِ  مستی

راز مستی

رازِ مستی

  • بگُشای‌ در که یار ز خُم نوش‌جان کُند
  • راز درون خویش ز مستی‌، عیان کند[1]
  • با دوستان بگو: که به میخانه رو کنند
  • تا یار، از خماری‌ خود، داستان کند
  • بردار پرده از دل غمدیده‌ات، که دوست
  • اشک روانِ خویش ز دامن روان کند
  • با گل بگو: که چهره گشاید به بوستان
  • تا طیر قُدس، رازِ نهان را بیان کند
  • جامی‌ بیار بر در درویش بینوا
  • تا رازِ دلْ‌ عیان، برِ پیر و جوان کند
  • بلبل به باغ، ناله کند همچو عاشقان
  • گویی‌ که یاد از غم فصل خزان کند
  • بگذار دردمندِ فراقِ رُخ نگار
  • از درد خویش، ناله و آه و فغان کند.