دو امامزاده در بیرون از دماوند هست، در مسیر فیروزکوه که دماوندی ها از دیرباز، روز اربعین و روز بیست و هشتم صفر به آنجا می رفتند.
پدرم با بعضی از رفقایش که پیاده می رفتند، شاید حدود چهارده کیلومتر یا پانزده کیلومتر راه را پیاده می رفتند؛ اینها راجع به اینکه چرا رضاخان عروس از کشور خودش انتخاب نکرده و چرا رفته از مصر و دختر فاروق را گرفته است بحث می کردند. الان که من دارم این صحبت را می کنم، یک نواری مثل اینکه در ذهن من دارد می چرخد از آن روز که پیاده و به سختی همراه بزرگ ترها راه می رفتم. یادم هست مرحوم پدرم گفتند که شما خیال می کنید اینها آزادند؟ اینها نوکرند. انگلیس به این نوکرش گفته که دختر آن نوکر را بیار. این عروس نیست، جاسوسه. پس از چند سال از جنگ، اطلاعات جنگ که منعکس شد، متوجه شدیم که این دختر چه اسراری را از درون کاخ به ارباب ها داده که سبب اشغال نظامی کشور شد. من هر وقت یادم می آید برای آنها درخواست رحمت و طلب مغفرت می کنم و به خصوص برای پدرم که یک چنین حرفی را در آن روز زد و ذهن ماها را آشنای به این مطلب کرد که اینها که در این کشور حاکمند، غاصبند.
من ششم ابتدایی را در اوایل 1323 تمام کردم و برای این که پدر و مادرم دیگر امکان این را نداشتند که تحصیلم را ادامه بدهم، برای کار جذب تهران شدم. 1323
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 173 اعلام آتش بس شد و اواخر 1323 یا آوایل 1324 این آتش بس تبدیل به صلح شد. دو تا عنصر را هم باید اینجا من اشاره کنم یک عنصر خارج شدن از تبعید حضرت آیت الله حاج آقا حسین قمی در شهریور 1320 که رضاخان را از ایران بردند. ایشان به مرکز کشور وارد شدند. در مسجد امام امروز که مسجد سلطانیه گذشته بود، در آنجا اعتکافی را سامان دادند و این اعتکاف شروع یک حرکت جدی مذهبی است که چند خواسته در این اعتکاف بود.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 174