یک روز که کنار پنجره ایستاده بودم و به عنوان انتظامات محوطه را زیر نظر گرفته بودم، مشاهده کردم دو تا افسر شهربانی با همان لباس و درجه آمدند ولی کنار دیوار رفتند. رویشان نمی شد که به امام نزدیک شوند. همین طور که کنار دیوار ایستاده بودند خیره خیره امام را نگاه می کردند. من متوجه این قضیه شدم، رفتم و یک راهی برای اینها باز کردم و از آنها خواستم جلو بیایند. به کنار پنجره رساندم. امام که از پنجره مردم را ملاقات می کرد، خم شد و با اینها دست داد، بغض شان ترکید و زدند زیر گریه و های های می گریستند. امام دگرگونشان کرد.
خاطره دیگرم مربوط به ملاقات افراد نیروی هوایی است. آن شبی که افراد نیروی هوایی آمدند، تازه نماز مغرب و عشا تمام شده بود، دیدیم از توی خیابان سرو صدا بلند شده است. وقتی بیرون رفتیم، دیدیم یک عده زیادی از نیروی هوایی با لباس، خیلی منظم و مرتب و به صف دارند می آیند. پاها را به زمین می کوبیدند و با عشق و شور و حرارت وصف ناشدنی در برابر امام ادای احترام نظامی کردند. لازم به ذکر است که در جریان پیروزی و استقبال، اینها نقش زیادی داشتند. آن شب هم بیانیه ای خواندند و از امام خواستند در مورد دستگیری عده ای از دوستانشان عکس العمل نشان دهند. آقای محلاتی هم گفت، امام فرموده اند: ما به دولت اعلام می کنیم که نباید یک مویی از سر این عزیزان کم شود.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 236