توجه حضرت امام به مردم بود در واقع؟
بله، کما اینکه همان روزی که گاردی ها و سازمان امنیت را بسیج کردند برای قم، که اینها بروند و غائله مدرسه فیضیه را به وجود بیاورند، آن شب ما رفتیم به قم. قبل از آن، دستگاه ساواک با افرادی در تهران که گردن کلفت بودند و وجهه لوطیگری داشتند تماس گرفتند از جمله طیب حاج رضایی، یا حسن رمضان یخی، که ما از شما می خواهیم فردا به قم بروید، یک جلسه ای است که عده ای از ماموران ما می روند آن جا و شما با اینها همکاری کنید. اینها می خواستندبه هم زدن برنامه مدرسه فیضیه را به حساب مردمی جلوه بدهند. چون وقتی طیب برود، خوب مردم همه او را می شناسند.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 273 مرحوم شهید عراقی و اینها قبلا رفته بودند و اینها را دیده بودند، که خلاصه برنامه ولایت فقیه است، مرجعیت است، شما را که می خواهند ببرند، مواظب باشید که گول نخورید. خلاصه طیب هم گفته بود که مگر من بچه ام، من گول نمی خورم. که همین شهادت طیب هم، به خاطر این بود که در مقابل دستگاه شاه ایستادگی می کرد، و گوش به حرف آنها در این موارد نمی داد.
حاج آقا آیا طیب با حضرت امام دیدار و ملاقاتی هم داشته است؟
خیر، اصلا امام را ندیده بود.
حضرت امام، چطور ایشان را می شناخت؟
ما شب قبل از سخنرانی امام، برادران را بسیج کردیم که به قم برویم. رفتیم آنجا. یک مدرسه ای بود که ایادی شاه، آنجا پیاده شدند. در مدرسه فیضیه هم آیت الله گلپایگانی ـ رحمت اللهعلیه ـ جلسه ای داشت که ساواکی ها و ایادی شاه می روند و از آنجا شروع می کنند. حالا کاری نداریم که ما یک عده افرادی را هم آنجا داشتیم، در خود مدرسه فیضیه، در پشت بام مدرسه، که عده ای از نیروهای رژیم شاه را به درک واصل کردند. در پشت بام مدرسه فیضیه می خواستند تعمیراتی بکنند، یک آجرهای مربع شکل آنجا بود که هر کدام مثلا ده کیلو بودند و با آن ساواکی ها را نشانه می گرفتند. از بالای پشت بام مدرسه فیضیه، به مغز اینها می زدند. اینها، اصلا روی زمین پخش می شدند. بعد به ما اطلاع دادند که ساواکی ها و ایادی شاه و گاردی ها، می خواهند به طرف منزل امام بروند. ما هم وسایل اسلحه سرد را، به حساب دشنه و از این پنجه بوکس ها، چوب و کارد، در همان کوچه ای که منتهی به منزل امام می شود، در این خانه ها جاسازی کردیم که اگر یک وقتی اینها آمدند افراد بریزند بر سر آنها و آنها را کتک بزنند. آنها که می دانید، الخائن خائف، بعد مثل اینکه ساواکی ها و دار و دسته آنها، متوجه شدند که برنامه چیست، خلاصه، از آن طرف نیامدند. یکی از برادران آمده بود و گفته بود که آقا دارند می آیند. در خانه امام را بسته بودند. امام متوجه شد، بلند شد حرکت کند، گفت: اگر در منزل را باز نکنید، من حرکت می کنم به سمت مدرسه
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 274 فیضیه. وقتی امام از جا بلند شدند، دیگر به این نتیجه رسیدند که باید در را باز کنند.
حاج آقا، حضرت امام درباره مرحوم نواب صفوی، هیچ صحبتی نکردند؟ شما چیزی نشنیدید؟
عرض کنم که صحبتی نکردند. ولی بزرگان قم، عده ای می گفتند که اولین کسی که به آقای بروجردی اعتراض کرد راجع به سکوت در قبال اعدام اعضای فداییان اسلام، حضرت امام بود که می آیند خدمت آقای بروجردی و می گویند که شما یک کاری نکنید که عالِم کشی، رسم بشود. چون عمامه را از سر نواب صفوی برداشته بودند و با کت و شلوار او را به دادگاه می آوردند. این را خیلی از آقایان قم به ما گفتند، و یک آقایی که من اسم او را نمی خواهم بیاورم، ایشان می گفت: من شب فوت آقای بروجردی، بالا سر او بودم که دیدم از چشم هایش اشک جاری است، به ایشان عرض کردم شما باید الان خوشحال باشید که به طرف بهشت می روید.! بعد ایشان فرموده بود که من کوتاهی کردم در حق فداییان اسلام.
حضرت امام را موقعی که دستگیر کردند، بعد از آن اعلامیه کاپیتولاسیون بود، اعلامیه های کاپیتولاسیون را در یک ساعت معین، برادران ما در نقاط مختلف تهران و شهرستان ها، یعنی ایران، در یک ساعت معین پخش کردند. می خواهم بگویم طوری بود که روی میز رئیس کلانتری هم صبح اعلامیه بود، روی میز قوه قضائیه هم همین طور.
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 275